لر ( لک ، بختیاری ، فیلی ، ممسنی ، کلهر ، ثلاثی و ... )

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

خلاصه ای از کتابها و متون مربوط به سرزمین لر نشین و تاریخ این نژاد کهن تهیه شده است .

طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

کلهر

امروزه در مکتوبات، ایل کلهر و سایر ایلات مناطق جنوبی کرمانشاه، را در زمره ی ایلات کرد درج می‌کنند. اما باید گفت کرد خواندن آن‌ها دلیلی بر نفی هویت لری آن‌ها نیست همچنان که کُرد خواندن آنها دلیلی بر نفی ایرانی بودنشان نیست.
منابع تاریخی متعددی وجود دارند که بر لر بودن طوایف کرمانشاه صحه گذاشته‌اند، به عنوان مثال


در کتاب ( زیر آفتاب سوزان ایران ) نویسنده آن، هویت کلهرها را به قوم لر نسبت می دهد و می نویسد: قنسول ایرانی ... برایمان تعریف کرد که حاکم کرمانشاه، امیرمفخم در حال حاضر با قوای بسیار در سر پل به سر می برد و با لرهای کلهر که از پرداخت عوارض خود استنکاف کرده اند در حال جنگ است...( نیدر مایر، اسکارفن 1363: 59).



در کتاب(  کردان گودان ) که تحقیقات مفصل تری در مورد طوایف کرمانشاه دارد در چند صفحه از قول پژوهشگرانی نقل کرده که گورانها (به معنی همه طوایف کرمانشاه ) اصالت لری دارند به طور مختصر در مورد کلهرها چنین مینویسد: «پس از گذشت نیم سده، دکتر فریچ ـ خاورشناس آلمانی ـ « کلهرها ـ لرها » را یکی کرد و اندکی پیش از وی، ژ.دو.مورگان گواهی داده بود که کردان کلهر به لکی سخن می گویند. در پژوهش علمی، بر اساس داده هایی از این دست، این باور پدید آمد که کلهرها،... شاخه ای از لران اند، زیرا گوران ها و دیگر گروه های باشندگان جنوب کردستان، به گواهی روسو، دارای «نام عمومی لک» هستند و لک ها را چون یکی از گروه های لران می شناسند» (آکوپوف. گ. ب. 1386: 92).



میرزا خانلر خان اعتصام الملک ، نایب اول وزارت امور خارجه در کتابش کلهرها را با هویت لر، ثبت کرده و می نویسد «محمد حسن خان سرتیپ، حاکم کلهر در آن ایام از کرمانشاهان مرخص و روانه به محال خود گردید. بعد از ورود او بر ایل و الوار کلهر خبر رسید که..» (اعتصام الملک. 1351: 71 )



بارون دوبد در کتاب سفرنامه لرستان و خوزستان – که به سیاحت در میان لرها می پردازد- در تشریح طوایف لر کوچک چنین می نویسد: طایفه‌های پشتکوه که به نام فیلی منسوبند از طوایف پیشکوه بسیار کمترند سرگرد رالینسن عده ی آنان را 12 هزار خانوار تخمین زده که شامل کرد و دیناروند و کلهر و بدرایی و مکی می شوند. (دوبد، بارون. 1371: 429)



ناصرالدین شاه در سفرنامه اش اهالی اطراف سرپل ذهاب را لر ثبت می کند او در صفحه ی 82 کتابش از سنگ سفیدی در حوالی سرپل ذهاب می گوید که لرهاکه اهالی آن منطقه می باشند - برای این سنگ حکایتی دارند. البته ناصرالدین شاه در صفحه ی 62 همان کتابش اهالی حومه طاق بستان را هم لر ثبت می کند. در این مورد نمی توان گفت ناصر الدین شاه اشتباه کرده است زیرا او به اندازه ی کافی مشاور و تصحیح کننده در اختیار داشته است.
ناصرالدین شاه در سراسر سفر‌نامه‌اش (صفحات62 ،72، 74 و 169) ، طایفه زنگنه کرمانشاه را با پیشوند لر و به صورت لر زنگنه درج کرده است.(ناصرالدین شاه. 1363: 62). همچنین، کتاب منتخب التواریخ در ص 53 زنگنه را در مجموع طوایف لر قرار داده است



در کتاب دائرة المعارف سرزمین و مردم ایران صفحه 401 چنین می خوانیم « در عصر مغول قسمت شمالی جاده قصر شیرین به کنگاور جزء کردستان و قسمت جنوبی این جاده جزء لرستان بوده و کرمانشاه به صورت ده کوچکی درآمده استمرز لر فیلی در غرب با عرب های دشت آشور و در شرق با ترک های همدان به خوبی روشن است زیرا که زبان لری فیلی سنخیتی با زبآن‌های عربی و ترکی ندارد. اما این مرز در حد شمالی به خاطر هم ریشه بودن با کردها نامعلوم است. در محدوده ی کرمانشاه، زبآن‌های کردی و لری (لکی یا ملکی) مانند طیف های نوری رنگین کمان، آن چنان در هم آمیخته شده اند که عملا مرز بین این زبآن‌ها را نمی توان پیدا کرد. به ناچار به استناد منابع تاریخی می توان این حد را جاده ی قصرشیرین به کنگاور دانست.

 علی اکبر وقایع نگار نویسنده کُرد، کرمانشاهان را داخل (سرزمین) لرستان می داند. و در صفحه‌ی 23 کتابش چنین می نویسد: « جماعت لر جماعتی هستند...که محل و مسکن آن‌ها از اصفهان گرفته تا به سر حد ششتر و دزپول و یکطرف و یکطرف آن به عراق عرب و یکطرف آن به کردستان سنندج و یکطرف آن به همدان متصل است و کرمانشاهان نیز داخل لرستان است و طوایفی که ذکر می شود همگی از طایفه ی لر منشعب شده اند. طایفه ی بختیاری و طایفه ی بیستیاروند و طایفه سنجابی و طایفه جلیلوند...» روشن است که آقای وقایع نگار طایفه سنجابی کرمانشاهان را در زمره طوایف لر قرار داده است.( وقایع نگار، 1369: 33). 
در مورد طایفه سنجابی باید گفت که ایل سنجابی یا بخشهایی از آن در زمان سلطنت نادرشاه افشار از حدود فارس به مناطق کرمانشاه کوچانده شده‌اند ( کتاب مقدمه‌ای بر شناخت ایل‌ها، چادر‌نشینان و طوایف عشایری ایران ص 263 ) . 


در کتاب کوچ نشینان لرستان، این مرز، قدری مورب ثبت شده و آن را خط قصرشیرین به شاه آباد[اسلام آباد]، کرمانشاه، هرسین، ... نوشته است.( مورتنسن،1377: 39


در تأیید وجود جماعت لر در کرمانشاه، یاسنت لوئی رابینو چنین نوشته: « ایالت کرمانشاه[ منظور استان کرمانشاه امروزی است] دارای شمار بسیاری روستاست که در بیشتر آن‌ها کردها و  لرها زندگی می کنند...»(رابینو،1391). و باز در ادامه می نویسد: « بزرگترین فراورده ی این ایالت پس از گندم، پشم است. رمه‌های بزرگ کردها و لرها در تپه‌های سر سبز این ایالت در حال چرا هستند...»( رابینو 1391: 34) او همچنین در مورد وجود گویش لری در کرمانشاه می گوید: « بیشتر روستاهای ایالت کرمانشاه، از گویشوران کردی و لری هستند.» (رابینو 1391: 66


مزید بر آن جلیل ضیاء پور هم در کتابش، اهالی کرمانشاه را در دو محدوده ی کرد و لر می داند و چنین نوشته: « منطقه ی کرمانشاهان ( که مرکز آن کرمانشاه است و در جنوب کردستان و شمال لرستان قرار دارد) با این که دارای مردمی مختلف با خصوصیات و گویش های متنوع است بخش شمالی آن را کردها و جنوبی را لرها اشغال کرده اند». ( ضیاء پور، 1346: 27


کتاب "سفرنامه گروته" قضیه ی حمله کرندی‌ها، سنجابی‌ها و کلهرها به کرمانشاه را این چنین توضیح می دهد « ...روز و شب صدای تیر اندازی قطع نمی شد. گروهی تیر می انداختند زیرا از کسی واهمه نداشتند. بقیه شلیک می کردند برای این که می ترسیدند و عده ای دیگر نیز می خواستند صرفا به همسایگان‌شان بفهمانند که آن‌ها نیز تفنگ دارند. در خیابآن‌ها و دروازه‌های شهر پیروزی با لرها و کردها بود..» (گروته،1369: 88 و89 ) همچنین در ادامه ضمن توصیف شهر کرمانشاه چنین می نویسد: «... بعداز گردش در محله‌های مختلف، با این شهر و معدود بناهای دیدنی اش، آشنا شدم. کردها و لرهای تا دندان مسلح و زائران کربلا در کوچه‌های فوقالعاده تنگ در رفت و آمد بودند.» ( گروته، 1369: 93



منابع:
اعتصام الملک / سفرنامه میرزا خانلر خان اعتصام الملک / به کوشش منوچهر محمودی / ناشر مولف 1351
افشار، سیستانی ایرج / مقدمه ای بر شناخت ایلها ، چادرنشینان و طوایف عشایری ایران (دو جلد) / ناشر: مؤلف / چاپ اول 1366
دوبد. بارون / سفرنامه لرستان و خوزستان/ ترجمه محمد حسین آریا / انتشارات علمی و فرهنگی 1371
رابینو، اچ. ال. / گزارشی از بازرگانی و اجتماع شهر و ایالت کرمانشاه در سده ی نوزدهم / برگردان: محمد رضا (فریبرز) همزه ای / انتشارات دانشگاه رازی 1391
راولنیسون، هنری / سفرنامه راولینسون؛ گذر از زهاب به خوزستان/ ترجمه سکندر امان اللهی بهاروند/ انتشارت آگاه 1362
رود کردستان نام قبلی رود جراحی است در همه ی کتابهای قدیمی این رود به اسم کردستان معرفی شده است.
سعیدیان، عبدالحسین / دائرةالمعارف سرزمین و مردم ایران / انتشارات مجله علم و زندگی 1360
ضیاء پور، جلیل / پوشاک ایلها، چادرنشینان و روستائیان ایران / انتشارات وزارت فرهنگ و هنر / آبان 1346
فرهنگ جغرافیایی کرمانشاه جلد 46 /انتشارات سازمان جغرافیایی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح 1374
گروته، هوگو / سفرنامه گروته/ ترجمه: مجید جلیلوند/ نشر مرکز/ تهران. چاپ اول 1369
لسان الملک سپهر، محمدتقی / ناسخ التواریخ (سلاطین قاجاریه) / انتشارات اسلامیه / تهران 1344
محمودی منوچهر (به کوشش) / سفرنامه میرزا خانلر خان اعتصام الملک / ناشر مولف 1351
مسیحی آبکار (ترجمه) / سیاحتنامه مسیو چریکف / به کوشش: علی اصغر عمران/ مؤسسه انتشارات امیر کبیر/ تهران 1389
مورتنسن، اینگه دمانت / کوچ نشینان لرستان / ترجمه : محمد حسین آریا / انتشارات پژوهنده /1377
ناصرالدین شاه قاجار/ سفرنامه عتبات ناصرالدین شاه قاجار/ به کوشش ایرج افشار / انتشارات فردوسی 1363
نظنزی، معین الدین / منتخب التواریخ معین / انتشارات خیام تهران 1336
نیدرمایر، اسکارفن / زیر آفتاب سوزان ایران / ترجمه: کیکاووس جهانداری / نشر تاریخ ایران / تهران 1363
وقایع نگار، علی اکبر / فرهنگ کردی به فارسی بدایع اللغه / انتشارات توکلی / چاپ اول 1369
هاکوپیان، آکوپوف. گ. ب. / کردان گوران/ ترجمه: سیروس ایزدی/انتشارات زوار/ تهران 1386

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
مصطفی ستاری


والتر هینتس  )متولد ۱۹ نوامبر ۱۹۰۶ در اشتوتگارت - وفات در ۱۲ نوامبر ۱۹۹۲ در گوتینگن ( یکی از دانشمندان شاخص در میان ده‌ها ایران‌شناس بزرگ آلمانی است که در دو سده گذشته ، پژوهش‌های بنیادین و بی‌همتایی را به جهان ایران‌شناسی عرضه داشتند.

هینتس (۱۹۰۶-۱۹۹۲) ایران‌شناسی پرکار و به ویژه متخصص خط و زبان‌های ایرانی و تمدن ایلام بود . او در بسیاری از حوزه‌های مطالعات ایرانی (همچون تاریخ و تمدن هخامنشیان و ساسانیان، زرتشت‌شناسی، کتیبه‌شناسی، تاریخ صفویه و علم اوزان و مقادیر) ، صاحب پژوهش‌هایی ناب و گسترده بود که در کتاب‌ها و مقاله‌های بی‌شماری از او منتشر شده‌اند.

والتر هینتس در کتاب شهریاری ایلام ، ایلامیان را نیاکان قوم کهن لر میداند .

قسمتی از متن کتاب :

« تصویر موجود در آجر پخته محافظان داریوش ، که در 500 سال قبل از میلاد کاخ خود را با آن زینت داده بود ، دست کم سه نژاد را به وضوح مشخص کرده است .

بعضی از محافظان سفید پوستند که به روشنی منظور از تصویر آنها نشان دادن پارسیان بوده است .

گروه دوم قهوه ای پوست ،که نمایانگر عیلامیان کوه نشین می باشند که امروزه به عنوان لُرها باقی هستند . در شمال شوشن لُرهای فعلی و در شرق و جنوب لر های بختیاری . اکثریت لُرها سیاه مو و قهوه ای پوست اند ، نژادی خشن که به زندگی در کوهستان ها عادت دارد و از دشت نشینان کمی بلندترند .

گروه سوم باید عیلامیان سرزمین پس کرانه باشند . حتی امروز هم افراد تیره پوست ، که به هیچ وجه سیاه پوست نیستند ، اغلب در خوزستان دیده می  شوند  ، ایشان اغلب خود را عرب می دانند و میان خود به عربی سخن می گویند ، به نظر میرسد که حتی جمعیت عیلام قدیم هم جمعیتی مختلط بوده است و از غیر بومیان تیره پوستی تشکیل می شده است که نژادشان معلوم نیست و از بین النهرین به عیلام نفوذ کرده بودند .»

منبع : کتاب شهریاری ایلام نوشته والتر هینتس ، ترجمه پرویز رجبی، ۱۳۸۷(چاپ اول)تهران: نشر ماهیBottom of Form

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۵
مصطفی ستاری

یکی از اسناد لر بودن والی های پشتکوه و سرزمین ایلام امروزی وجود کتیبه تخت خان می باشد. در این کتیبه به وضوح پشتکوه ،  لرستان فعلی معرفی شده است و این در حالی است که امروزه این واقعیات در حال کم رنگ شدن می باشد و کورد تباران سعی در تحریف تاریخ این منطقه دارند و با تغییر هویت مردم این سرزمین آگاهانه آنها را با نام کورد معرفی می کنند.

 سنگ نوشته تخت خان مربوط به دوره قاجار است و در شهرستان ایلام، بخش صالح آباد، روستای بانروشان واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۸۱ با شمارهٔ ثبت ۷۹۹۹ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.سنگ نوشته تخت خان بر سر راه ایلام به صالح آباد در منطقه خوش آب و هوای بان روشان بر روی سنگی بزرگ نوشته شده است . شکل سنگ نوشته یک متوازی الاضلاع در ابعاد 145×190 سانتی‌متر بوده که ابتدا آنرا حدود دو سانتی‌متر به لحاظ فراهم نمودن یک سطح صاف و یکنواخت تراش داده و آنگاه با تراش دادن مجدد حروف و کلمات را برجسته نموده‌اند. خط کتیبه نستعلیق، و متن آن خلاصه ای از شجره نامه والیان و شرح برخی از خدمات عمرانی غلامرضا خان والی است که در سال 1325 هـ.ق دستور نوشتن آنرا داد.

 این اثر در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.  

متن کتیبه تخته خان :

 هو الله تعالی تاریخ ولادت لرستان فیلی حسب الفرمایش جناب امیر الامراء العظام غلامرضا خان والی فتح السلطنه امیر تومان در این سنگ ثبت نمود . اول والی‌ها ، حسین خان بن منصور العلوی عباسی ، که در زمان سلطنت شاه عباس صفوی ماضی ملقب به لقب والیگری کل لرستان شده ، مقبره‌ی والی مرحوم درب امامزاده واجب التعظیم «شاهنشاه » است . بعد والیگری به شاه وردی خان پسر او رسید . بعد حسین خان ثانی و پسر او والی بود . در زمان سلطنت نادر ، علی مردان و میر حسین ثانی والی بودند . به امر حضرت نادری به سفارت اسلامبول روانه شد ، در زمین راه کرکوک فوت شد ، و در مقام مشهور به امام زین العابدین مدفون است . بعد از او برادر خود اسماعیل خان بن شاهوردی خان در جای خود منصوب نمود . مدت چندی ریاست والیگری کل لرستان داشته .

 مدفن او در کشیک خانه‌ی نجف اشرف [است ] . در زمان سلطنت محمد خان قاجار ، مرحوم حسن خان بن اسدالله خان بن اسماعیل خان به امر والیگری برقرار گردید و قریب نود سال والی تمام پیشکوه و پشتکوه بود ودر سنه‌ی سال 1255 وفات نمود ودر کشیک خانه مذکور مدفون است . بعد وفات مرحوم حسن خان ، صفحات ثلاثه‌ی پشتکوه به مرحومان علی خان ، احمد خان و حیدر خان انتقال یافته . مرحوم حیدر خان جد غلامرضا خان والی و فتح السلطنه امیر تومان در سنه‌ی ( 1273 ق ) وفات نمود . بعد از مرحوم مغفور حسین قلی خان والی – تاب ثراه – به والیگری پشتکوه منصوب شد و اقدام در خدمات به دولت ابد مدت قاهره ، شاهنشاه عجم جا شاه شهید ناصرالدین شاه قاجار - نور الله مرقده – و در زمان فرمانروایی حمزه میرزا امیر جنگ – تاب ثرا – والیگری پشتکوه را هم به والی مرحوم مرحمت کرد و در زمان حکم رانی امیر خان سردار ، از جانب دولت ابد مدت ، ملقب به جناب صارم السلطنه سردار اشرف و امیر تومان شده است .

 عمر شریف والی مرحوم 68 سال بود و در زمان سلطنت مظفر الدین شاه - نور الله مرقده - در سنه‌ی 1318 وفات یافت . مقبره‌ی والی مرحوم در وادی السلام نجف اشرف است . والی مرحوم ابنیه متعدد بنا نهاد از جمله قلعه ، باغ ، کاخ و حمام حسین آباد در سنه 1294 ق به معماریت استاد آقای کرمانشاهی و نظارت حاج محمد علی شیرازی به انجام رساند و نخلستان و قلعه حسینیه را در سنه‌ی 1297 به معماریت استاد آقای کرمانشاهی و نظارت میر خلیل بک رشنوئی به اتمام رساند و بعد در سنه 1307 به معماریت استاد قنبر بک تفکچی باشی ملکشاهی به حفر قنات امیر آباد و طواحین قیام به اتمام رسانید . در سنه 1319 امر والیگری پشتکوه از جانب اعلی حضرت مظفر الدین شاه به غلام رضا خان فتح السلطنه امیر تومان مرحمت فرمود . پیش از امر والیگری در حکم رانی والی والد ، تاب ثراه در سنه 1309ق به خدمت امامزاده علی صالح - علیه رحمته – بن عبدالله الاعرج بن حسین اصغر بن زین العابدین قیام نمود .

 بقعه‌ی مطهره کاشی و حصار او از گچ و سنگ به معماریت استاد غلام حسین دزفولی و نظارت مقرب الحضرت نایب کرمانشاهی عینل خان رشنوئی به اتمام رسید . بعد امربه ساختن قلعه حسین آباد که مشهور به ده بالاست نمود ، و قلعه و حمام و باغ به معماریت حاج درویش علی کرمانشاهی و حجاری رضاقلی و به خط مقرب الخاقان میرزا عبد الحسین خان رشنوئی در سنه 1325 به اتمام رسانید و در سنه 1319 جناب مستطاب اجل اکرم افخم به القاب جلیل صارم السلطنه سردار اشرف نایل گردید ، ودر سنه 1325 ق در بدو جلوس سلطنت عادل محمد علی شاه به حکم رانی صفحه‌ی طرحان برقرار و در همین تاریخ به حفر قنات سرداریه مشهور به مله بازان به معماریت استاد حسین مقنی باشی اصفهانی به اتمام و در همین تاریخ چند رشته آسمان آباد که مشهور به اشرف آباد است به اتمام رسانید .Top of FormBottom of FormTop of FormBottom of Form

Top of Form

Bottom of Form

Top of Form

Bottom of Form

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۰۱
مصطفی ستاری

نمیدانم مهمان کیست و صاحبخانه کجاست!

ساکن اولیه ایران زمینم

آنروز که به سرزمینم پاگذاشتی چیزی نداشتی

و من دارای چندهزار سال تمدن و فرهنگ بودم (تمدن عیلام)

سادگی که در من می بینی جریی از آداب و رسوم زیبای ماست که از اجدادم بجا مانده است.

توی نادان آنرا ساده لوحی میدانی و من فرهنگ احترام و ادب میدانم.

اولین قلب مصنوعی (توفیق موسیوند) و اولین چشم مصنوعی با قابلیت بینایی سنجی(احسان کامرانی) از آن ماست.

پدر پیوند کبد ایران (علی ملک حسینی) هم خون من است.

ریاضیدان بزرگ (امیدعلی کرم زاده) استاد من است.

اولین موتور پلاسما و اولین موتور سوخت جامد (منوچهر چگنی) ساخت برادر ماست.

در زمینه موسیقی (لوریس چکناواریان) رهبر ارکستر ماست.

سیاستمداری بزرگ چون (دکتر مصدق) داشتیم.

مبارزی شجاع جون (رییس علی دلواری) مراقب جانم بود.

دلاوری چون (آریو برزن) محافظ مرزهایم بود.

در راه وطن شهیدان بسیاری دادم (احمد کشوری ، علی خسروی ، محمد بروجردی و ...)

شاعران و نویسندگانم ( جعفر شهیدی، عبدالحسین زرینکوب، مهرداد اوستا، عبدالمحمد آیتی، قیصر امین پور، باباطاهر عریان، مولانا شطاحی، محمد فانی، حزین بروجردی، محمد باقر صامت و ...) هستند.

بزرگان دینی (علامه بحرالعلوم و آیت اله بروجردی) مرا تربیت کرده اند.

پایبند بودن به صداقت و سادگی در رفتار با دیگران بهترین خصلت انسانی است که امروزه در مردم من وجود دارد.

(((من لرم فرهنگ و چهره اصیل یک ایرانی را در مردم من ببینید)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۶
مصطفی ستاری

در دامنه‌ی تپه، نزدیک رودخانه، کلبه‌ی گلی آنان روی خاک خیس و نم کشیده‌ی کنار رودخانه، قوز کرده بود و انگار پنجه‌های خودرا به خاک فرو برده بود و در سرازیری آن‌جا خود را به زور روی تپه نگاه می‌داشت.

باران سر و روی آن را شسته‌، شیارهای بزرگی رد میان کاه‌گل طاق و دیوار آن بوجود آورده بود و شاید در داخل دخمه، همان جایی که افراد آن خانواده شب سر به بالین می‌نهادند، چکه می‌کرد. یک بز کوچک‌، در کناری، زمین را بو می‌کرد و دو خروس به سر و کول هم می‌پریدند. بچه‌های آنان‌، کوچک و بزرگ، دسته‌های کوچکی از بنفشه‌های ریز کوهی و شقایق‌های چشم باز نکرده را به هم بسته بودند و در اطراف قطار می‌پلکیدند و دائم مسافران را به خرید هدیه‌های ناچیز نوروزی خود دعوت می‌کردند.

همه برهنه بودند. پاهای لخت آنان در آب بارانی که در گوشه و کنار جمع شده بود فرو می‌رفت و آنان در حالی که دائما سر خود را به طرف صخره‌های قطار بالا نگه‌داشته بودند هر دم به سکندری رفتن تهدید می‌شدند.

کسی به دسته گل‌های ناچیزشان توجهی نداشت. هر کس دسته گل بزرگ‌تر و بهتری از صحرای خوزستان، از ایستگاه‌های اندیمشک و اطراف آن تهیه کرده بود. عطر تازه‌ی نرگس‌های پر گل که از پشت شیشه‌ی اطاق قطار پیدا بود هوای آن‌جا را نیز خوش‌بو ساخته بود.

بچه‌ها در پای قطار می‌دویدند و پشت سر هم متاع خود را عرضه می‌داشتند و در حالی که "ق" را از مخرج "خ" ادا می‌کردند بهای گل ناچیز خود را از دو قران به یک قران پایین آورده بودند و بی‌شک اگر قطار معطل می‌شد به ده شاهی هم می‌رساندند.

رفیق هم‌اطاق من شکم بزرگ خود را لب شیشه قطار گذاشته بود و درحالی که به پای برهنه‌ی آن چند کودک چشم دوخته بود‌، گویا حساب صدقه‌هایی را می‌کرد که از آغاز سفر خودش تا کنون به این و آن داده است.

همو، دیشب که از تکان بی‌جای قطار بی‌خوابی به سرش زده بود و برای اولین بار در عمرش یک شب بی‌خوابی می‌کشید. داستان سفر اخیر خود را به فلسطین و سوریه برای ما‌، هم‌اطاقی‌هایش، تعریف می‌کرد. از این سفر دور و دراز چهار ماهه جز مرکبات عالی و درشت فلسطین چیز دیگری به یاد نداشت که برای ما نقل کندو در هر جمله‌اش، چند بار ذکر پرتقال‌های ملس حیفا دهان انسان را به آب می‌انداخت.

من با او از دبیرستان آشنایی داشتم و در این سفر، وقتی در راهرو قطار به او برخوردم، پس از سلام و تعارف معمولی هر چه فکر کردم چیز دیگری نداشتم به او بگویم. او نیز گویا حس کرد و زود رد شد و شماره به دست پی اتاق خود می‌گذشت.

نزدیک 20 ساعت بود که با هم در یک اتاق (کوپه) کوچک قطار نشسته بودیم. ولی او حتی موقعی که داستان سفر فلسطین خود را نقل می‌کرد، دیگران را مخاطب قرار می‌داد. انگار می‌ترسید به من چشم بدوزد.

من هم به سکوت و تنهایی بیشتر علاقه داشتم و فقط یک بار پیشنهاد کرد که پوکر بازی کنیم و من که نمی‌توانستم درخواست او را اجابت کنم گویا باعث دلتنگی‌اش شده بودم، ولی زود رفع شد و همبازی خوبی پیدا کرد.

قطار سوت کشید و تکانی به خود داد. شکم رفیق من هنوز لب پنجره قطار بود سُر خورد و تنه‌ی سنگین او روی من افتاد و او برای بار سوم زبان خود را روی من باز کرد و معذرتی خواست.

کودکان پا برهنه، به جنب و جوش افتاده بودند. متاع‌شان هرگز خریداری نیافته بود. شعاع چشم من، خشک و بی‌حرکت بر روی آنان و کلبه‌ی ویران شان که درآن دور زیر نور گرم خورشید بخار می‌کرد، دوخته شده بود. گویا جواب معذرت رفیقم را نیز ندادم یا آن را نشنیدم.

قطار هنوز آهسته می‌رفت و کودکان به سرعت به دنبال آن می‌دویدند. پای یکی از آنان - دخترکی لاغر و پوست بر استخوان کشیده- در گودال آبی فرو رفت و سکندی، در نیم وجبی خط آهن نقش بر زمین شد و دسته گل پلاسیده‌اش در گودال آب گل آلود پهلویی افتاد. حتی ناله‌ای هم نکرد‌. گویا نا نداشت.

رفیق من که هنوز شکم خود را از لب پنجره‌ی قطار برنداشته بود، از ترس و وحشت صدایی کرد و مرا سخت تکان داد. من ساکت ماندم که او سخت وحشت کرده بود و شکم خود را به زور جمع و جور کرد و در راهرو به زحمت تمام پا به دویدن گذاشت و از پنجره‌ی بالای سر دخترک تا سینه بیرون خم شد و لحظه ای او را نگریست. چیزهایی گفت و بعد هم یک اسکناس برایش انداخت.

سر دخترک هنوز در نیم وجبی چرخ‌های سنگین قطار بی‌حرکت مانده بود و موهای در‌هم او روی گل پهن شده بود. حتی برای گرفتن اسکناس هم تکانی به خود نداد. گویا نا نداشت.

دو کودک پا برهنه‌ی دیگر، به سرعت برق خود را رساندند و اسکناس را که هنوز در هوا معلق می‌زد قاپیدند و به سوی کلبه‌ی محقر خویش که در زیر نور خورشید بخار می‌کرد، دویدند.

رفیق من برگشت. شکمش خیلی تند بالا و پایین می‌رفت. به هن‌هن افتاده بود. رنگ از رخش پریده بود ولی خیلی راضی می‌نمود. شاید از صدقه‌ای که داده بود باد هم می‌کرد.

--  دیدی بیچاره رو ... نزدیک بود بره زیر قطار!...، خدا خیلی بهش رحم کرد...

--رحم‌؟! ...جز این چیز دیگری در جواب او نگفتم. او باز هم حرف زد ولی من گوش نمی‌دادم.

قطار پیچ خورد، دخترک پیدا نبود ولی کلبه‌ی آنان هنوز از دور بخار می‌کرد و بز کوچک‌شان هنوز در اطراف می‌پلکید و علف‌های تازه را بو می‌کشید.

کودکان پا برهنه، در یک آن، به کلبه‌ی خود فرو رفتند و در آن دیگر، با یک زن‌، با ماد‌ر خود بیرون آمدند و هر سه دست‌های خود را بلند کردند که با قطار ما وداع کنند.

قطار دور شده بود. تونل دیگری نزدیک شده بود. چیز تماشایی دیگری پیدا نمی‌شد. همه سرهای خود را از پنجره تو برده بودند. یا پوکر می‌زدند و یا در خواب بودند؛ یا برای هم از کیف‌ها و خوش‌گذرانی‌های خود تعریف می‌کردند و می‌خندیدند. چیز تماشایی دیگری پیدا نبود.

جز کلبه‌ی آنان از دور و مادر و کودکانش که هنوز پای آن ایستاده بودند و با قطار ما وداع می‌کردند. این نیز لابد چندان قابل توجه نبود.

هر سه با قطار ما وداع کردند. برای این که اسکناس از این قطار به آنان رسیده بود و یا شاید برای این که می‌پنداشتند همین قطار دخترک مردنی‌شان را که از او نه به کوه رفتن و علف چیدن می‌آمد و نه به دنبال پدر به سر راه رفتن و جاده صاف کردن، به زیر گرفته و راحت کرده است.

عصر روز پیش که از اهواز بیرون آمدیم، در پیرامون شهر پیرمرد الاغ‌سواری را در کنار قطار پشت سر گذاشتیم. وقتی قطار از پهلوی او می‌گذشت همه با او که به روی اهل قطار خنده‌ی نمکینی می‌کرد، وداع می‌کردند و برایش دست تکان می‌دادند.

یکی دو نفر حتی به صدای بلند از او احوال‌پرسی هم کردند و بی‌شک اگر درخواستی از اهل قطار می‌کرد، همه هر چه داشتند برایش می‌ریختند، دیروز همه شنگول بودند و برای شوخی و مسخرگی فقط وسیله می‌خواستند. ولی امروز در چم‌سنگر؟... هیچ‌کس جواب وداع آنان را نداد!

سر پیچ که از سر تا ته قطار پیدا بود، یک‌بار دیگر درست دقت کردم. تمام پنجره‌ها بسته بود و هیچ‌کس نبود تا در جواب آنان دستی و یا دستمالی تکان بدهد.

کلبه‌ی آنان که در زیر نور خورشید بخار می‌کرد، باز هم نمایان بود و آنها هنوز دست‌های خود را برای قطار ما تکان می‌دادند. هنوز وقت نگذشته بود.

دست من به جیبم فرو رفت. دستمالم را بیرون کشیدم. سرپنجه ایستادم و سر و دستم را از پنجره‌ی قطار بالا کشیدم و دستمال را در هوا، دم باد، به اهتزاز درآوردم ... شاید هنوز دیر نشده باشد.

رفیقم فریاد زد و مرا عقب کشید. از پنجره دورم کرد و شیشه‌ی آن را بالا برد. قطار وارد تونل شده بود و اگر او دیرتر می‌جنبید شاید دست من شکسته بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
مصطفی ستاری

          

اما تغییر پادشاهان سبب دگرگونی سیاست نگردید. تاماریتو (۶۵۱ ۶۴۹ ق.م) نیز مانند نیای خویش در پی آن بود که از «شمش شوم اوکین» در بابل پشتیبانی کند.

در سال ۶۵۱ ق.م، «نبو بعل شوماته» حاکم بطایح نیز که در گذشته از وفاداران آشور بود، به مخالفت با دولت آشور برخاست و به دربار «تاماریتو» در ماداکتو گریخت و آشوربانیپال حاکم تازه بطایح به نام «بل ابنی» را مأمور دستگیری نبو بل شوماته کرد.

فرمانروای عیلام که از این رویداد بیمی به خود راه نداده بود سپاهش را به جنبش درآورد و تهدید کرد که «نیپور» را در مرکز بابل به تاراج می دهد (۶۴۹ ق.م). آشوربانیپال کوشید تا با فرستادن یکی از سردارانش (مردوک شار اوسور) به عیلام بر او پیشدستی کند. در همین زمان به وی توصیه کرد که تاماریتو را از کمک ناحیه «هیدالو» محروم سازد. مردم پارسوماش و در رأس ایشان «چیش پش پارسی» به فرستاده آشوربانیپال گفتند که برای کمک به عیلامیان حرکتی نخواهند کرد. اما تاماریتو مصرانه از ایشان درخواست می کرد که به یاری وی برخیزند.

چنانچه نیروهای آشوری تحت فرمان «مردوک شار اوسور» به سرعت پیشروی می کردند سرزمین عیلام به تصرف ایشان درمی آمد، اما در این روزها هیچ آشوری وارد سرزمین عیلام نگردید و در عوض، یکی از سرداران محلی به نام «ایندابیگاش»، در رأس شورشی بر ضد تاماریتو قرار گرفت. آغاز شورش که همزمان بود با حکومت «نبو بل شوماته» در هیدالو، به برکناری «تاماریتو» از پادشاهی و نشستن «ایندابیگاش» بر تخت شاهی عیلام (در ماداکتو) منجر گشت.

نشستن «ایندابیگاش» در ماداکتو دگرگونی غیرمنتظره ای در اوضاع پدید آورد. آشوربانیپال به ایندابیگاش نامه ای نوشت تا از نگرش وی نسبت به دولت آشور آگاه گردد و ضمن آن که منتظر جواب بود، به مردوک شار اوسور فرمان داد تا «تاماریتو» و نزدیکانش را به نینوا بفرستد. آنان در حضور آشوربانیپال به شدت اظهار ناتوانی کردند و از کردار گذشته پوزش خواستند و آشوربانیپال نیز به امید آنکه ممکن است آنان در آینده برای آشور سودمند باشند از سر خونشان درگذشت.

چنین می نماید که ایندابیگاش در آغاز به آشور روی خوش نشان داده باشد، اما چندان نگذشت که وی نیز متحد «نبو بعل شوماته» گردید که خطر کرده به زمین های رسوبی رفته و در آنجا چندین آشوری از جمله «مردوک شار اوسور» را به اسارت گرفته بود. بیدرنگ حقیقت کارها روشن گردید و پیک در پیک از آشوربانیپال خواسته می شد که برای جلوگیری از تاخت و تاز های عیلامیان، سوارانی به نیپور و اوروک بفرستد.

«تاماریتو» (که به اسارت به نینوا آورده شده بود) از این فرصت بهره برداری کرد. وی که به دلیری خود می بالید درخواست کرد که با سپاهیان آشور به «دِر» فرستاده شود که فاصله نزدیکی با ماداکتو داشت. درخواست او، آشکارا درخواست برای گمارش دوباره به پادشاهی آن شهر بود. آشوربانیپال گماشتن تاماریتو به پادشاهی را گمارش مناسبی یافت و سپاهیانش را به سوی دِر حرکت داد. او با ایندابیگاش اتمام حجت کرد که اگر هر چه زودتر دست از کارهایش برندارد، به سرنوشت «تمتی هوبان اینشوشیناک» گرفتار خواهد آمد.

اما این تنها تدبیر فرمانروای آشور نبود. در ژوئیه سال ۶۴۸ ق.م به نامه نگاری با یکی از سرداران عیلام به نام «هوبان شیبار» پرداخت و به او پافشاری کرد که به گفتگوی خود با «بل ابنی» ادامه دهد. نایب السلطنه عیلام موقعیت را دریافت. او دانست که «هوبان شیبار» عیلامیان را به شورش علیه «ایندابیگاش» برمی انگیزد و اگر آشوریان که اکنون در دِر گرد آمده بودند به سوی کوهستانها پیشروی کنند بدون کمترین تردیدی، ایندابیگاش از پادشاهی برکنار خواهد گردید.

از روزهای درگذشت «تمتی هوبان اینشوشیناک» به دست سربازان آشور (۶۵۳ ق.م)، در سنگ نبشته های آشوری فرمانروای شوش را به رسمیت نشناختند. اما «ادا هامیتی اینشوشیناک» که همچنان در مقام خویش (پادشاه شوش) باقی مانده بود (۶۵۳ ۶۴۸ ق.م). در سال ۶۴۸ ق.م جای خود را به پسرش «هوبان هالتاش سوّم» (۶۴۸ ۶۳۶؟) داد.

آنچه که پیش بینی می شد رخ داد و هوبان هالتاش سوم علیه ایندابیگاش شورش کرد و با برکناری وی، پادشاهی ماداکتو را نیز از آن خود ساخت. به پادشاهی رسیدن هوبان هالتاش سوّم در ماداکتو، کوشش آشور را برای بر تخت نشاندن دوباره تاماریتو در آن ایالت بی نتیجه گذاشت.

هوبان هالتاش سوّم دریافت که لزومی ندارد که عیلام و آشور تنها بر سر «نبو بعل شوماته» دشمنی ورزند؛ بنابراین همپیمانانش را فراخواند و به آنان سفارش نمود که این کلدانی را که آشور دستگیری وی را این همه ضروری می دانست، تسلیم آن کشور کنند؛ اما جنگ خانگی در عیلام در طی سده گذشته، این کشور را برای همیشه در سراشیبی زوال افکنده بود و گواه این ادعا آنکه هوبان هالتاش سوّم تنها توانست سفارش کند نه این که فرمان دهد. متأسفانه سفارش او را زیر پا نهادند. نبو بل شوماته زنده و آزاد بود و چاره ای مگر ادامه جنگ بی ثمر با آشور نداشت.

«نبو بعل شوماته» که به داشتن پناهگاهی در عیلام اطمینان داشت، سپاهیانی از قبایل آرامی «هیلمو»، «پیلاتو» و «ایاشیان» بر کرانه خاوری خلیج فارس به مزدوری گرفت و به قصد به ستوه آوردن «بل ابنلی» در بطایح، از آبها گذشت. «بل ابنی» با فرستادن چهارصد کماندار به آن سوی خلیج فارس که گاو های نر «هیلمو» و «پیلاتو» را به هلاکت رساندند اقدام آنان را تلافی کرد. اما نبو بل شوماته در شهر «هوپاپانو» دست نخورده به جا ماند. یک دسته از تاخت و تازگران آشور، گنجینه های متعلق به شیخ سرزمین «بانانو» در سرزمین «ناهال» را ضبط کردند. دسته ای دیگر که شمارشان به یکصد و پنجاه تن می رسید در سرزمین واقع در دو سوی رودخانه «تاکاتاپ» صد و سی اسیر گرفتند؛ اما هنگامی که کوشیدند تا به جایی که آمده بودند بازگردند، با سیصد کماندار از قبیله «هالات» که در «ناهال» (پیاده تنها ۲۸ ساعت با بطایح فاصله داشت) و در رودخانه کمین کرده بودند روبرو شدند. خوشبختانه تنها بیست تن از نیروهای آشور زخمی شدند و شمار تلفات نیروهای عیلامی بیشتر بود. بل ابنی خود با ششصد کماندار و پنجاه سوار برای پس گرفتن دام های دزدیده شده شتافت و هزار و پانصد گاو نر متعلق به شاه عیلام و شیخ پیلاتو را پس گرفت؛ اما آوردن همه آنها به بابل شدنی نبود و شماری از آنها در خلیج فارس غرق شدند. و بل ابنی تنها توانست یکصد سر از بهترین آنها را با چهل چوبدار، به دربار آشوربانیپال بفرستد.

نبردهای آشور و عیلام

آشور پس از آنکه شورش «شمش شوم اوکین» را در بابل فرونشاند (۶۴۹ ق.م)، دست کم از دو پایگاه، یکی بطایح در جنوب و دیگری دِر در شمال، به عیلام می تاخت. هدف پایگاه جنوبی شوش، و هدف پایگاه شمالی، تختگاه عیلام، یعنی ماداکتو بود. پادگانی آمیخته از پانصد سرباز آشوری که در «زابدانو» (در بطایح) مستقر بودند دستور یافتند که به عیلام بتازند. این گروه به سوی «ایرگیدو» که چهار ساعت راه با شوش فاصله داشت پیش رفتند و شیخ قبیله «ایاشیان» (که نبو بل شوماته را در حمله به بل ابنی یاری رسانده بود) و شماری از خویشان وی را کشتند و با یکصد و پنجاه اسیر بازگشته در دِر به سپاه اصلی آشور پیوستند. بدین سبب، سرکردگان قبیله «لاهیرو» (که آنان نیز از یاری کنندگان نبو بل شوماته در حمله به بل ابنی بودند) با دیدن این تهدید، به تسلیم شدن تن دردادند. موقع هوبان هالتاش سوّم بسیار ناپایدار بود اما توانست اندازه ای از سپاهیانش را که در شهر دِر (در جنوب) مستقر بودند کاسته، در «بیت ایمبی» (در شمال) متمرکز سازد. این اقدام وی حرکتی خردمندانه بود زیرا آشوریان بر آن شده بودند تا از شمال به عیلام بتازند.

تاخت و تازگران به بیت ایمبی رسیدند و «ایمباپی» سرکرده آن که داماد هوبان هالتاش بود را به اسارت بردند. آشوربانیپال در استوانه خویش اعلام می دارد که در نتیجه این پیروزی هوبان هالتاش از ماداکتو به کوه ها گریخت؛ اما بل ابنی که همزمان، وارد بخش جنوبی کشور عیلام شده بود گزارش داد که گریز پادشاه عیلام بواسطه درگیری و شورش داخلی بوده است. بل ابنی افزود که وی از رهبران عیلامی به نام های «اومهولوما» و «اوندادو» خواسته است که «نبو بعل شوماته» را به وی تسلیم کنند. پادشاه دیگری به نام «هوبان هاوآ» که بر بخش دیگری از عیلام فرمانروایی داشت (در پیرامون بوبیلو به فاصله اندکی از شوش)، پس از گریز هوبان هالتاش سوم تا مدتی توانست خود را نگه دارد اما زمانی که دریافت که آشوریان از شمال به عیلام در حال تاختن هستند، وی نیز از معرکه گریخت.

تاخت و تازگران به پای دروازه های ماداکتو رسیدند و بل ابنی که اکنون به شمال رفته بود دستور داد تا همه گنجینه های آن را به نینوا بفرستند و پافشرد که اگر از آشور آذوقه نیاورند، هزار اسیری که گرفته از گرسنگی خواهند مرد. همین اسیران، موضوع نامه دیگری بود که در آن، «بل ابنی» اعتراف کرد که مایل است تا از فرماندهی سپاه کناره گیری کند. او از «هوبان شیبار» (سردار عیلامی که طی مذاکراتی با بل ابنی مقدمات برکناری ایندابیگاش از پادشاهی ماداکتو را فراهم آورده بود) شنید که اعیان و بزرگان عیلام دلهایشان برگشته و اکنون مایل به تسلیم کردن «نبو بعل شوماته» هستند. نمایندگان آنها در ماداکتو به بل ابنی رسیدند و از ویران سازی سراسر عیلام به خاطر یک نفر کلدانی زبان به اعتراض گشودند. از این سازش پیشنهادی نتیجه ای به دست نیامد. «بل ابنی» بنا به فرمان های سر به مهری که از سوی آشوربانیپال رسیده بود از ماداکتو به پیشروی در دره کرخه ادامه داد. فهرستی از شهرهای گشوده شده در دست است. مهمترین آنها در سرزمین «راشی» قرار داشتند و عبارت بودند از «هامانو»، «بیت ایمبی»، «بوبه»، «بیت بوناکی»، «بیت ارابی».

گروه دوّم شهرهایی بودند که در دره کرخه قرار داشتند یعنی «ماداکتو»، «دور اونداسی»، «توبا»، «تل توبا»، «دین شاری» و «شوش» ؛ و گروه سوّم شهرهایی که مسکن قبایل آرامی بودند همچون «هایا اوسی»، «گاتودو»، «دائه با» و ... . یکی از آیین هایی که دل آشوربانیپال را شادمان می ساخت در شهر شوش برگزار گردید. در این آیین، «تاماریتو» پسر «هوبان نوگاش» یک بار دیگر به عنوان شاه بخشی از عیلام بر تخت نشانده شد. آشوربانیپال در یادداشتی از رفتار خوبی که در گذشته با او داشت سخن گفت و وعده داد چنانچه تاماریتو همچنان به او وفادار بماند، و از نبو بل شوماته جانبداری نکند و از هم پیمان شدن با هوبان هالتاش سوّم بپرهیزد، در آینده رفتار بهتری با او پیش خواهد گرفت. شاه آشور سخنی نیز با مردمان سرزمین راشی داشت. او به آنان گفت که چگونه هنگامی که در روزهای فرمانروایی اورتاکی در عیلام قحطی بروز کرد، به آن سرزمین آذوقه فرستاد و از آنان خواست تا پادشاه تازه یعنی تاماریتو را بپذیرند.

اما چون این پند در گوش مردمی که پایتختشان «بیت ایمبی» بتازگی غارت گشته بود فرو نمی رفت، آشوربانیپال سرکرده ایشان «ایمباپی» (داماد هوبان هالتاش سوّم) را به قدرت بازگرداند. تاماریتو بر فرمانروایی زادبومش (ماداکتو) گمارده شده بود و آشوریان به میهن خود بازگشتند. هوبان هالتاش سوّم از این فرصت سود جست و به ماداکتو آمد و تاماریتو، فرمانروای دست نشانده آشور، شتابان به آشور گریخت. هوبان هالتاش سوّم در ماداکتو باری دیگر پای می فشرد که عیلامیان، نبو بل شوماته را تسلیم آشور کنند اما چون به پند او اعتنایی نگردید، غارت عیلامیان و آرامیان همچنان ادامه یافت. در این هنگام کاسه شکیبایی آشور بکلی بسر آمد و آشوربانیپال بر آن شد تا یک بار برای همیشه به استقلال عیلام، که از سپیده دم تاریخ دشمن سرزمین پست بابل بود، پایان دهد. بل ابنی که باری دیگر تاخت و تازگران را رهبری می کرد، نخست بر سرزمین راشی، که فرمانروای آن «ایمباپی» نشان داده بود که وفادارتر از دیگران نیست، دست یافت.

آشوریان پیروزمندانه به «بیت ایمبی» و «هامانو» درآمدند و آن سرزمین ها را بکلی ویران کردند. هوبان هالتاش سوّم ماداکتو را رها ساخت و با مادر، همسر و خانواده اش به قصد رسیدن به «تالاه» ار رودخانه اولای (کرخه کنونی) گذشت. «هوبان شیبار» و «اوندادو»، دو تن از کارگزاران هوبان هالتاش سوّم که جداگانه با بل ابنی در تماس بودند به قصد گردآوردند متحدانی، رهسپار هیدالو گردیدند. تاخت و تازگران در پی گرفتن «بیت ایمبی»، سراسر سرزمین راشی را به باد غارت دادند. «بیت بوناکو»، «هارتابانو»، و «توبا»، همه به دست ایشان افتاد و آنها بار دیگر رهسپار دره کرخه گردیدند. تاخت و تازگران، «ماداکتو» و «هالته ماراش» را به تصرف درآوردند و به شهر بی نگهبان شوش و شهرهای همسایه آن، «دین شاری»، «سومونتوناش»، «پیدیلما»، «بوبیلو»، و «کابیناک» وارد شدند. اکنون لشکرکشی ابعاد بلندپروازانه تری به خود گرفته بود.

هوبان هالتاش سوّم از کشتن یک فراری چشم پوشید و به «هیدالو» بازگشت. در پی او، «بل ابنی» نیز به آنجا رفت زیرا می دانست که آن سرزمین بر پادشاه خود شورش کرده است. «بانونو» و حوزه ای از شهر «باشیمو» به دست آشوریان غارت گردید. آشوریان که اکنون در کنار دروازه «پارسوماش» رسیده بودند از دنبال کردن عیلامیان بازایستادند. فرمانروای پارسوماش که اکنون «کوروش یکم» (۶۴۰ ۶۰۰ ق.م) پسر «چیش پش» (۶۷۵ ۶۴۰ ق.م) بود در نزدیکی هیدالو به آشوریان برخورده به ناتوانی خویش در برابر نیروی آنها اعتراف کرد و برای اثبات کمک شاهانه خود، پسر و جانشین خود «آروکو» را بعنوان گروگان، به نینوا در آشور فرستاد.

«پیرلومه» پادشاه «هودیمیری» نیز که در آن نزدیکی قرار داشت هدایایی برای پادشاه آشور فرستاد. در این میان، عیلام جنوبی نیز بر پادشاه گریخته خود بیرون آمده بود. آرامیان قبایل «تاخاشارو» و «شاکوکه آ» نیز دیگر از کرده های «نبو بعل شوماته» به ستوه آمده بودند و «بل ابنی» اعلام کرد که بسیار احتمال دارد که هوبان هالتاش، آن راهزن منفور را به شرط دریافت فرمانی از سوی دولت آشور (از جمله فرمان عفو)، نزد آشوربانیپال بفرستد. در مدتی که وی چشم براه دریافت این فرمان بود، فرمانروای آشور بیکار ننشست. او به شوش بازگشت و دروازه های آن شهر کهن را به روی سربازان غارتگر خود گشوده، از دیدن انبوه گنجینه هایی که آنان به دست آورده بودند لذت می برد.

زر و سیم و چیزهای گرانبهایی که شاهان عیلام در گذشته های دور از سومر و اکّد آورده در عیلام برهم انباشته بودند، سنگ های گرانبها، جامه و جنگ افزار، اسباب و کاچال نفیسی که شاهان عیلام بر آنها نشسته می خوردند و می نوشیدند، می آرمیدند و شستشو می شدند، گردونه ها، اسبان و استران، همه و همه به دست آزمند آشوریان افتاد. نیایشگاه بزرگ «اینشوشیناک» (خدای خدایان شوش)، که از آجر لعابدار ساخته شده بود و دارای برج هایی از برنز تابناک بود، ویران گردید، و اینشوشیناک، برای نخستین بار در تاریخ، راه دشت های سرزمین بابل را پیش گرفت. دیگر خدایان که عیلامیان در آن روزگار تباه به آنان حرمت می نهادند نیز از نیایشگاه هایشان گردآوری شده به آشور فرستاده شدند. اما یک خدای دیگر، یعنی خدابانو «نانا»، تندیس او را که بیش از پانصد سال پیش «کوتیر ناخونته» (۱.۱۵۵ ۱.۱۵۰ ق.م) آن را از بودباشش در بابل گرفته بود، با آیین باشکوهی به سرزمین های جلگه ای بابل بازگردانده شد. سی و دو تندیس ساخته از زر، سیم، و مفرغ و سنگ آهک شاهان پیشین عیلام را از محراب نیایشگاه های شوش، ماداکتو، و هورادی، به آشور بردند و در آنجا اعضایشان را شکسته ناقص و بی اندامشان کردند.

سربازان بل ابنی گذرگاه های مقدسی را که تا آن زمان پای بیگانه ای به آنجا نرسیده بود زیر پا نهادند و به کام آتش سپردند و به آرامگاه های شاهان پیشین بی حرمتی کردند و هدایا و نذورات آنها را به یغما بردند. سربازان آشور بیست و پنج روز عیلام را زیر پا نهادند و بر دژهای ویرانش نمک پراکندند. خاندان شاهی، به ویژه زنان دودمان ها را که پادشاهان از آنان زاده می شدند، همراه با سران شهری و شهرداری شهرهای گشوده شده، همچون صدها تن از سربازان اسیر و افسران بالادستشان، کمانداران، سواران، گردونه رانان و پیادگان، به آشور بردند. آشوربانیپال اعلام کرد که از این پس ویرانه ها باید کنام گوران و آهوان و همه جانوران گردد. آشوربانیپال در گزارش رسمی خود از لشکرکشی به عیلام که به نابودی آن کشور انجامید این گونه سخن می گوید: «برج نیایشگاه شو را ... ویران ساختم ... . نیایشگاه های عیلام را بکلی ویران ساختم. خدایان و خدابانوان آن را بر باد دادم... . گورهای شاهان نخستین و پسین آن ها را، که از آشور نمی هراسیدند ... و برای پادشاهان آشور، پدرانم، مزاحمت ایجاد می کردند، ویران ساختم... . آن ها را در معرض آفتاب قرار دادم. استخوان هایشان را به آشور بردم... . ایالت های عیلام را نابود کردم. بر روی آن ها نمک پاشیدم... . در ظرف یک ماه عیلم را تا دورترین مرزهایش ویران ساختم.

سر و صدای مردم، صدای پای گاوها و گوسپندان، فریادهای از سر شادمانی را در کشتزارهایش خاموش ساختم. کاری کردم که گورخرها، آهوان و همه انواع حیوانات دشت در میانشان بیارامند، انگار که در خانه خود هستند». برای مردم عیلام، که از گذشته شکوهمندشان آگاهی داشتند، اندوهی سنگین تر از تباهی و زوال وجود نداشت. «بل ابنی» در یکی از نامه های خود از غنایم به دست آمده از شوش، سفر پیروزمندانه ناننا به بابل، و گماردن «مردوک شار اوسور» بعنوان حاکم موقت شوش سخن می گوید. همه این ها از دید دستگاه اداری آشور بسیار خوب بود. اما کمتر مردمی بودند که فراموش کرده باشند که «هوبان هالتاش سوّم»، هنوز پادشاه اسمی سرزمین عیلام است. هوبان هالتاش که از ناتوانی خود آگاه بود، به ماداکتوی ویران شده بازگشت، و تمایلش را برای تسلیم کردن «نبو بل شوماته» که اکنون تحت الحفظ بود، به «بل ابنی» ابلاغ کرد.

سردار آشور که نمی دانست چگونه باید عمل کند پیشنهاد نمود که «هوبان هالتاش» مستقیما با آشوربانیپال تماس بگیرد. هوبان هالتاش این پیشنهاد را پذیرفت و تمایلش را برای تسلیم کردن آن کلدانی به دولت آشور اعلام کرد. آشوربانیپال چنان مهربانانه و مؤدبانه این پیام را پذیرفت که باشگفتی در میان آرامیان اعلام گردید که «شاهان با یکدیگر در صلح و سازش به سر می برند». آن گاه پیک های آشور برای به دست آوردن «نبو بعل شوماته» به عیلام شتافتند. اما، با این همه، به هدف خویش نرسیدند زیرا پیش از آنکه آنها به کلدانی برسند، او که دیگر دست از جان شسته بود خودکشی کرد. با این حال پیکر او را هنوز می توانستند بی اندام سازند و «بل ابنی» آن را در نمک نگاه داشت، و همراه با این خبر که شهرهای عیلام، از جمله شوش، آرام و در فرمان او هستند، به آشور فرستاد. او در این مورد اندکی خوشبین بود زیرا سرزمین «راشی» و شهرهای آن، بر «پائه»، فرمانروای آرامی خود که آشوربانیپال بر آنان گمارده بود بیرون آمدند، اما بار دیگر به زور جنگ افزارهای آشور گردن به اطاعت نهادند و سربازانشان ناگزیر گردیدند به دستگاه نظامی آشور بپیوندند.

از آن پس، بیشترینه خاک سرزمین عیلام، جزو ایالت امپراتوری آشور گشت. اندکی بعد آشوبهای داخلی باری دیگر هوبان هالتاش سوّم را از قلمرو کوچکی که آشوربانیپال در اختیار او نهاده بود، بیرون راند (۶۳۶ ق.م). منابع آشوری از آن زمان به بعد، از شهردار شهر «سوزانو» (که شاید همان شوش باشد)، با نام روشن آشوری «مانوآ کی آشور» نام می برند. و این چنین بود پایان رقابت سه هزار ساله میان عیلام و مردمان میان دو رود، که بطور ناگهانی و برای همیشه پایان یافت.

تصاویر فوق مربوط به تخریب زیگورات چغازنبیل می باشد که شعله هایش در قسمت فوقانی مشاهده می شود و افرادی در حال تاراج اموال قیمتی می باشند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۲
مصطفی ستاری