لر ( لک ، بختیاری ، فیلی ، ممسنی ، کلهر ، ثلاثی و ... )

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

خلاصه ای از کتابها و متون مربوط به سرزمین لر نشین و تاریخ این نژاد کهن تهیه شده است .

طبقه بندی موضوعی

در دامنه‌ی تپه، نزدیک رودخانه، کلبه‌ی گلی آنان روی خاک خیس و نم کشیده‌ی کنار رودخانه، قوز کرده بود و انگار پنجه‌های خودرا به خاک فرو برده بود و در سرازیری آن‌جا خود را به زور روی تپه نگاه می‌داشت.

باران سر و روی آن را شسته‌، شیارهای بزرگی رد میان کاه‌گل طاق و دیوار آن بوجود آورده بود و شاید در داخل دخمه، همان جایی که افراد آن خانواده شب سر به بالین می‌نهادند، چکه می‌کرد. یک بز کوچک‌، در کناری، زمین را بو می‌کرد و دو خروس به سر و کول هم می‌پریدند. بچه‌های آنان‌، کوچک و بزرگ، دسته‌های کوچکی از بنفشه‌های ریز کوهی و شقایق‌های چشم باز نکرده را به هم بسته بودند و در اطراف قطار می‌پلکیدند و دائم مسافران را به خرید هدیه‌های ناچیز نوروزی خود دعوت می‌کردند.

همه برهنه بودند. پاهای لخت آنان در آب بارانی که در گوشه و کنار جمع شده بود فرو می‌رفت و آنان در حالی که دائما سر خود را به طرف صخره‌های قطار بالا نگه‌داشته بودند هر دم به سکندری رفتن تهدید می‌شدند.

کسی به دسته گل‌های ناچیزشان توجهی نداشت. هر کس دسته گل بزرگ‌تر و بهتری از صحرای خوزستان، از ایستگاه‌های اندیمشک و اطراف آن تهیه کرده بود. عطر تازه‌ی نرگس‌های پر گل که از پشت شیشه‌ی اطاق قطار پیدا بود هوای آن‌جا را نیز خوش‌بو ساخته بود.

بچه‌ها در پای قطار می‌دویدند و پشت سر هم متاع خود را عرضه می‌داشتند و در حالی که "ق" را از مخرج "خ" ادا می‌کردند بهای گل ناچیز خود را از دو قران به یک قران پایین آورده بودند و بی‌شک اگر قطار معطل می‌شد به ده شاهی هم می‌رساندند.

رفیق هم‌اطاق من شکم بزرگ خود را لب شیشه قطار گذاشته بود و درحالی که به پای برهنه‌ی آن چند کودک چشم دوخته بود‌، گویا حساب صدقه‌هایی را می‌کرد که از آغاز سفر خودش تا کنون به این و آن داده است.

همو، دیشب که از تکان بی‌جای قطار بی‌خوابی به سرش زده بود و برای اولین بار در عمرش یک شب بی‌خوابی می‌کشید. داستان سفر اخیر خود را به فلسطین و سوریه برای ما‌، هم‌اطاقی‌هایش، تعریف می‌کرد. از این سفر دور و دراز چهار ماهه جز مرکبات عالی و درشت فلسطین چیز دیگری به یاد نداشت که برای ما نقل کندو در هر جمله‌اش، چند بار ذکر پرتقال‌های ملس حیفا دهان انسان را به آب می‌انداخت.

من با او از دبیرستان آشنایی داشتم و در این سفر، وقتی در راهرو قطار به او برخوردم، پس از سلام و تعارف معمولی هر چه فکر کردم چیز دیگری نداشتم به او بگویم. او نیز گویا حس کرد و زود رد شد و شماره به دست پی اتاق خود می‌گذشت.

نزدیک 20 ساعت بود که با هم در یک اتاق (کوپه) کوچک قطار نشسته بودیم. ولی او حتی موقعی که داستان سفر فلسطین خود را نقل می‌کرد، دیگران را مخاطب قرار می‌داد. انگار می‌ترسید به من چشم بدوزد.

من هم به سکوت و تنهایی بیشتر علاقه داشتم و فقط یک بار پیشنهاد کرد که پوکر بازی کنیم و من که نمی‌توانستم درخواست او را اجابت کنم گویا باعث دلتنگی‌اش شده بودم، ولی زود رفع شد و همبازی خوبی پیدا کرد.

قطار سوت کشید و تکانی به خود داد. شکم رفیق من هنوز لب پنجره قطار بود سُر خورد و تنه‌ی سنگین او روی من افتاد و او برای بار سوم زبان خود را روی من باز کرد و معذرتی خواست.

کودکان پا برهنه، به جنب و جوش افتاده بودند. متاع‌شان هرگز خریداری نیافته بود. شعاع چشم من، خشک و بی‌حرکت بر روی آنان و کلبه‌ی ویران شان که درآن دور زیر نور گرم خورشید بخار می‌کرد، دوخته شده بود. گویا جواب معذرت رفیقم را نیز ندادم یا آن را نشنیدم.

قطار هنوز آهسته می‌رفت و کودکان به سرعت به دنبال آن می‌دویدند. پای یکی از آنان - دخترکی لاغر و پوست بر استخوان کشیده- در گودال آبی فرو رفت و سکندی، در نیم وجبی خط آهن نقش بر زمین شد و دسته گل پلاسیده‌اش در گودال آب گل آلود پهلویی افتاد. حتی ناله‌ای هم نکرد‌. گویا نا نداشت.

رفیق من که هنوز شکم خود را از لب پنجره‌ی قطار برنداشته بود، از ترس و وحشت صدایی کرد و مرا سخت تکان داد. من ساکت ماندم که او سخت وحشت کرده بود و شکم خود را به زور جمع و جور کرد و در راهرو به زحمت تمام پا به دویدن گذاشت و از پنجره‌ی بالای سر دخترک تا سینه بیرون خم شد و لحظه ای او را نگریست. چیزهایی گفت و بعد هم یک اسکناس برایش انداخت.

سر دخترک هنوز در نیم وجبی چرخ‌های سنگین قطار بی‌حرکت مانده بود و موهای در‌هم او روی گل پهن شده بود. حتی برای گرفتن اسکناس هم تکانی به خود نداد. گویا نا نداشت.

دو کودک پا برهنه‌ی دیگر، به سرعت برق خود را رساندند و اسکناس را که هنوز در هوا معلق می‌زد قاپیدند و به سوی کلبه‌ی محقر خویش که در زیر نور خورشید بخار می‌کرد، دویدند.

رفیق من برگشت. شکمش خیلی تند بالا و پایین می‌رفت. به هن‌هن افتاده بود. رنگ از رخش پریده بود ولی خیلی راضی می‌نمود. شاید از صدقه‌ای که داده بود باد هم می‌کرد.

--  دیدی بیچاره رو ... نزدیک بود بره زیر قطار!...، خدا خیلی بهش رحم کرد...

--رحم‌؟! ...جز این چیز دیگری در جواب او نگفتم. او باز هم حرف زد ولی من گوش نمی‌دادم.

قطار پیچ خورد، دخترک پیدا نبود ولی کلبه‌ی آنان هنوز از دور بخار می‌کرد و بز کوچک‌شان هنوز در اطراف می‌پلکید و علف‌های تازه را بو می‌کشید.

کودکان پا برهنه، در یک آن، به کلبه‌ی خود فرو رفتند و در آن دیگر، با یک زن‌، با ماد‌ر خود بیرون آمدند و هر سه دست‌های خود را بلند کردند که با قطار ما وداع کنند.

قطار دور شده بود. تونل دیگری نزدیک شده بود. چیز تماشایی دیگری پیدا نمی‌شد. همه سرهای خود را از پنجره تو برده بودند. یا پوکر می‌زدند و یا در خواب بودند؛ یا برای هم از کیف‌ها و خوش‌گذرانی‌های خود تعریف می‌کردند و می‌خندیدند. چیز تماشایی دیگری پیدا نبود.

جز کلبه‌ی آنان از دور و مادر و کودکانش که هنوز پای آن ایستاده بودند و با قطار ما وداع می‌کردند. این نیز لابد چندان قابل توجه نبود.

هر سه با قطار ما وداع کردند. برای این که اسکناس از این قطار به آنان رسیده بود و یا شاید برای این که می‌پنداشتند همین قطار دخترک مردنی‌شان را که از او نه به کوه رفتن و علف چیدن می‌آمد و نه به دنبال پدر به سر راه رفتن و جاده صاف کردن، به زیر گرفته و راحت کرده است.

عصر روز پیش که از اهواز بیرون آمدیم، در پیرامون شهر پیرمرد الاغ‌سواری را در کنار قطار پشت سر گذاشتیم. وقتی قطار از پهلوی او می‌گذشت همه با او که به روی اهل قطار خنده‌ی نمکینی می‌کرد، وداع می‌کردند و برایش دست تکان می‌دادند.

یکی دو نفر حتی به صدای بلند از او احوال‌پرسی هم کردند و بی‌شک اگر درخواستی از اهل قطار می‌کرد، همه هر چه داشتند برایش می‌ریختند، دیروز همه شنگول بودند و برای شوخی و مسخرگی فقط وسیله می‌خواستند. ولی امروز در چم‌سنگر؟... هیچ‌کس جواب وداع آنان را نداد!

سر پیچ که از سر تا ته قطار پیدا بود، یک‌بار دیگر درست دقت کردم. تمام پنجره‌ها بسته بود و هیچ‌کس نبود تا در جواب آنان دستی و یا دستمالی تکان بدهد.

کلبه‌ی آنان که در زیر نور خورشید بخار می‌کرد، باز هم نمایان بود و آنها هنوز دست‌های خود را برای قطار ما تکان می‌دادند. هنوز وقت نگذشته بود.

دست من به جیبم فرو رفت. دستمالم را بیرون کشیدم. سرپنجه ایستادم و سر و دستم را از پنجره‌ی قطار بالا کشیدم و دستمال را در هوا، دم باد، به اهتزاز درآوردم ... شاید هنوز دیر نشده باشد.

رفیقم فریاد زد و مرا عقب کشید. از پنجره دورم کرد و شیشه‌ی آن را بالا برد. قطار وارد تونل شده بود و اگر او دیرتر می‌جنبید شاید دست من شکسته بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
مصطفی ستاری

          

اما تغییر پادشاهان سبب دگرگونی سیاست نگردید. تاماریتو (۶۵۱ ۶۴۹ ق.م) نیز مانند نیای خویش در پی آن بود که از «شمش شوم اوکین» در بابل پشتیبانی کند.

در سال ۶۵۱ ق.م، «نبو بعل شوماته» حاکم بطایح نیز که در گذشته از وفاداران آشور بود، به مخالفت با دولت آشور برخاست و به دربار «تاماریتو» در ماداکتو گریخت و آشوربانیپال حاکم تازه بطایح به نام «بل ابنی» را مأمور دستگیری نبو بل شوماته کرد.

فرمانروای عیلام که از این رویداد بیمی به خود راه نداده بود سپاهش را به جنبش درآورد و تهدید کرد که «نیپور» را در مرکز بابل به تاراج می دهد (۶۴۹ ق.م). آشوربانیپال کوشید تا با فرستادن یکی از سردارانش (مردوک شار اوسور) به عیلام بر او پیشدستی کند. در همین زمان به وی توصیه کرد که تاماریتو را از کمک ناحیه «هیدالو» محروم سازد. مردم پارسوماش و در رأس ایشان «چیش پش پارسی» به فرستاده آشوربانیپال گفتند که برای کمک به عیلامیان حرکتی نخواهند کرد. اما تاماریتو مصرانه از ایشان درخواست می کرد که به یاری وی برخیزند.

چنانچه نیروهای آشوری تحت فرمان «مردوک شار اوسور» به سرعت پیشروی می کردند سرزمین عیلام به تصرف ایشان درمی آمد، اما در این روزها هیچ آشوری وارد سرزمین عیلام نگردید و در عوض، یکی از سرداران محلی به نام «ایندابیگاش»، در رأس شورشی بر ضد تاماریتو قرار گرفت. آغاز شورش که همزمان بود با حکومت «نبو بل شوماته» در هیدالو، به برکناری «تاماریتو» از پادشاهی و نشستن «ایندابیگاش» بر تخت شاهی عیلام (در ماداکتو) منجر گشت.

نشستن «ایندابیگاش» در ماداکتو دگرگونی غیرمنتظره ای در اوضاع پدید آورد. آشوربانیپال به ایندابیگاش نامه ای نوشت تا از نگرش وی نسبت به دولت آشور آگاه گردد و ضمن آن که منتظر جواب بود، به مردوک شار اوسور فرمان داد تا «تاماریتو» و نزدیکانش را به نینوا بفرستد. آنان در حضور آشوربانیپال به شدت اظهار ناتوانی کردند و از کردار گذشته پوزش خواستند و آشوربانیپال نیز به امید آنکه ممکن است آنان در آینده برای آشور سودمند باشند از سر خونشان درگذشت.

چنین می نماید که ایندابیگاش در آغاز به آشور روی خوش نشان داده باشد، اما چندان نگذشت که وی نیز متحد «نبو بعل شوماته» گردید که خطر کرده به زمین های رسوبی رفته و در آنجا چندین آشوری از جمله «مردوک شار اوسور» را به اسارت گرفته بود. بیدرنگ حقیقت کارها روشن گردید و پیک در پیک از آشوربانیپال خواسته می شد که برای جلوگیری از تاخت و تاز های عیلامیان، سوارانی به نیپور و اوروک بفرستد.

«تاماریتو» (که به اسارت به نینوا آورده شده بود) از این فرصت بهره برداری کرد. وی که به دلیری خود می بالید درخواست کرد که با سپاهیان آشور به «دِر» فرستاده شود که فاصله نزدیکی با ماداکتو داشت. درخواست او، آشکارا درخواست برای گمارش دوباره به پادشاهی آن شهر بود. آشوربانیپال گماشتن تاماریتو به پادشاهی را گمارش مناسبی یافت و سپاهیانش را به سوی دِر حرکت داد. او با ایندابیگاش اتمام حجت کرد که اگر هر چه زودتر دست از کارهایش برندارد، به سرنوشت «تمتی هوبان اینشوشیناک» گرفتار خواهد آمد.

اما این تنها تدبیر فرمانروای آشور نبود. در ژوئیه سال ۶۴۸ ق.م به نامه نگاری با یکی از سرداران عیلام به نام «هوبان شیبار» پرداخت و به او پافشاری کرد که به گفتگوی خود با «بل ابنی» ادامه دهد. نایب السلطنه عیلام موقعیت را دریافت. او دانست که «هوبان شیبار» عیلامیان را به شورش علیه «ایندابیگاش» برمی انگیزد و اگر آشوریان که اکنون در دِر گرد آمده بودند به سوی کوهستانها پیشروی کنند بدون کمترین تردیدی، ایندابیگاش از پادشاهی برکنار خواهد گردید.

از روزهای درگذشت «تمتی هوبان اینشوشیناک» به دست سربازان آشور (۶۵۳ ق.م)، در سنگ نبشته های آشوری فرمانروای شوش را به رسمیت نشناختند. اما «ادا هامیتی اینشوشیناک» که همچنان در مقام خویش (پادشاه شوش) باقی مانده بود (۶۵۳ ۶۴۸ ق.م). در سال ۶۴۸ ق.م جای خود را به پسرش «هوبان هالتاش سوّم» (۶۴۸ ۶۳۶؟) داد.

آنچه که پیش بینی می شد رخ داد و هوبان هالتاش سوم علیه ایندابیگاش شورش کرد و با برکناری وی، پادشاهی ماداکتو را نیز از آن خود ساخت. به پادشاهی رسیدن هوبان هالتاش سوّم در ماداکتو، کوشش آشور را برای بر تخت نشاندن دوباره تاماریتو در آن ایالت بی نتیجه گذاشت.

هوبان هالتاش سوّم دریافت که لزومی ندارد که عیلام و آشور تنها بر سر «نبو بعل شوماته» دشمنی ورزند؛ بنابراین همپیمانانش را فراخواند و به آنان سفارش نمود که این کلدانی را که آشور دستگیری وی را این همه ضروری می دانست، تسلیم آن کشور کنند؛ اما جنگ خانگی در عیلام در طی سده گذشته، این کشور را برای همیشه در سراشیبی زوال افکنده بود و گواه این ادعا آنکه هوبان هالتاش سوّم تنها توانست سفارش کند نه این که فرمان دهد. متأسفانه سفارش او را زیر پا نهادند. نبو بل شوماته زنده و آزاد بود و چاره ای مگر ادامه جنگ بی ثمر با آشور نداشت.

«نبو بعل شوماته» که به داشتن پناهگاهی در عیلام اطمینان داشت، سپاهیانی از قبایل آرامی «هیلمو»، «پیلاتو» و «ایاشیان» بر کرانه خاوری خلیج فارس به مزدوری گرفت و به قصد به ستوه آوردن «بل ابنلی» در بطایح، از آبها گذشت. «بل ابنی» با فرستادن چهارصد کماندار به آن سوی خلیج فارس که گاو های نر «هیلمو» و «پیلاتو» را به هلاکت رساندند اقدام آنان را تلافی کرد. اما نبو بل شوماته در شهر «هوپاپانو» دست نخورده به جا ماند. یک دسته از تاخت و تازگران آشور، گنجینه های متعلق به شیخ سرزمین «بانانو» در سرزمین «ناهال» را ضبط کردند. دسته ای دیگر که شمارشان به یکصد و پنجاه تن می رسید در سرزمین واقع در دو سوی رودخانه «تاکاتاپ» صد و سی اسیر گرفتند؛ اما هنگامی که کوشیدند تا به جایی که آمده بودند بازگردند، با سیصد کماندار از قبیله «هالات» که در «ناهال» (پیاده تنها ۲۸ ساعت با بطایح فاصله داشت) و در رودخانه کمین کرده بودند روبرو شدند. خوشبختانه تنها بیست تن از نیروهای آشور زخمی شدند و شمار تلفات نیروهای عیلامی بیشتر بود. بل ابنی خود با ششصد کماندار و پنجاه سوار برای پس گرفتن دام های دزدیده شده شتافت و هزار و پانصد گاو نر متعلق به شاه عیلام و شیخ پیلاتو را پس گرفت؛ اما آوردن همه آنها به بابل شدنی نبود و شماری از آنها در خلیج فارس غرق شدند. و بل ابنی تنها توانست یکصد سر از بهترین آنها را با چهل چوبدار، به دربار آشوربانیپال بفرستد.

نبردهای آشور و عیلام

آشور پس از آنکه شورش «شمش شوم اوکین» را در بابل فرونشاند (۶۴۹ ق.م)، دست کم از دو پایگاه، یکی بطایح در جنوب و دیگری دِر در شمال، به عیلام می تاخت. هدف پایگاه جنوبی شوش، و هدف پایگاه شمالی، تختگاه عیلام، یعنی ماداکتو بود. پادگانی آمیخته از پانصد سرباز آشوری که در «زابدانو» (در بطایح) مستقر بودند دستور یافتند که به عیلام بتازند. این گروه به سوی «ایرگیدو» که چهار ساعت راه با شوش فاصله داشت پیش رفتند و شیخ قبیله «ایاشیان» (که نبو بل شوماته را در حمله به بل ابنی یاری رسانده بود) و شماری از خویشان وی را کشتند و با یکصد و پنجاه اسیر بازگشته در دِر به سپاه اصلی آشور پیوستند. بدین سبب، سرکردگان قبیله «لاهیرو» (که آنان نیز از یاری کنندگان نبو بل شوماته در حمله به بل ابنی بودند) با دیدن این تهدید، به تسلیم شدن تن دردادند. موقع هوبان هالتاش سوّم بسیار ناپایدار بود اما توانست اندازه ای از سپاهیانش را که در شهر دِر (در جنوب) مستقر بودند کاسته، در «بیت ایمبی» (در شمال) متمرکز سازد. این اقدام وی حرکتی خردمندانه بود زیرا آشوریان بر آن شده بودند تا از شمال به عیلام بتازند.

تاخت و تازگران به بیت ایمبی رسیدند و «ایمباپی» سرکرده آن که داماد هوبان هالتاش بود را به اسارت بردند. آشوربانیپال در استوانه خویش اعلام می دارد که در نتیجه این پیروزی هوبان هالتاش از ماداکتو به کوه ها گریخت؛ اما بل ابنی که همزمان، وارد بخش جنوبی کشور عیلام شده بود گزارش داد که گریز پادشاه عیلام بواسطه درگیری و شورش داخلی بوده است. بل ابنی افزود که وی از رهبران عیلامی به نام های «اومهولوما» و «اوندادو» خواسته است که «نبو بعل شوماته» را به وی تسلیم کنند. پادشاه دیگری به نام «هوبان هاوآ» که بر بخش دیگری از عیلام فرمانروایی داشت (در پیرامون بوبیلو به فاصله اندکی از شوش)، پس از گریز هوبان هالتاش سوم تا مدتی توانست خود را نگه دارد اما زمانی که دریافت که آشوریان از شمال به عیلام در حال تاختن هستند، وی نیز از معرکه گریخت.

تاخت و تازگران به پای دروازه های ماداکتو رسیدند و بل ابنی که اکنون به شمال رفته بود دستور داد تا همه گنجینه های آن را به نینوا بفرستند و پافشرد که اگر از آشور آذوقه نیاورند، هزار اسیری که گرفته از گرسنگی خواهند مرد. همین اسیران، موضوع نامه دیگری بود که در آن، «بل ابنی» اعتراف کرد که مایل است تا از فرماندهی سپاه کناره گیری کند. او از «هوبان شیبار» (سردار عیلامی که طی مذاکراتی با بل ابنی مقدمات برکناری ایندابیگاش از پادشاهی ماداکتو را فراهم آورده بود) شنید که اعیان و بزرگان عیلام دلهایشان برگشته و اکنون مایل به تسلیم کردن «نبو بعل شوماته» هستند. نمایندگان آنها در ماداکتو به بل ابنی رسیدند و از ویران سازی سراسر عیلام به خاطر یک نفر کلدانی زبان به اعتراض گشودند. از این سازش پیشنهادی نتیجه ای به دست نیامد. «بل ابنی» بنا به فرمان های سر به مهری که از سوی آشوربانیپال رسیده بود از ماداکتو به پیشروی در دره کرخه ادامه داد. فهرستی از شهرهای گشوده شده در دست است. مهمترین آنها در سرزمین «راشی» قرار داشتند و عبارت بودند از «هامانو»، «بیت ایمبی»، «بوبه»، «بیت بوناکی»، «بیت ارابی».

گروه دوّم شهرهایی بودند که در دره کرخه قرار داشتند یعنی «ماداکتو»، «دور اونداسی»، «توبا»، «تل توبا»، «دین شاری» و «شوش» ؛ و گروه سوّم شهرهایی که مسکن قبایل آرامی بودند همچون «هایا اوسی»، «گاتودو»، «دائه با» و ... . یکی از آیین هایی که دل آشوربانیپال را شادمان می ساخت در شهر شوش برگزار گردید. در این آیین، «تاماریتو» پسر «هوبان نوگاش» یک بار دیگر به عنوان شاه بخشی از عیلام بر تخت نشانده شد. آشوربانیپال در یادداشتی از رفتار خوبی که در گذشته با او داشت سخن گفت و وعده داد چنانچه تاماریتو همچنان به او وفادار بماند، و از نبو بل شوماته جانبداری نکند و از هم پیمان شدن با هوبان هالتاش سوّم بپرهیزد، در آینده رفتار بهتری با او پیش خواهد گرفت. شاه آشور سخنی نیز با مردمان سرزمین راشی داشت. او به آنان گفت که چگونه هنگامی که در روزهای فرمانروایی اورتاکی در عیلام قحطی بروز کرد، به آن سرزمین آذوقه فرستاد و از آنان خواست تا پادشاه تازه یعنی تاماریتو را بپذیرند.

اما چون این پند در گوش مردمی که پایتختشان «بیت ایمبی» بتازگی غارت گشته بود فرو نمی رفت، آشوربانیپال سرکرده ایشان «ایمباپی» (داماد هوبان هالتاش سوّم) را به قدرت بازگرداند. تاماریتو بر فرمانروایی زادبومش (ماداکتو) گمارده شده بود و آشوریان به میهن خود بازگشتند. هوبان هالتاش سوّم از این فرصت سود جست و به ماداکتو آمد و تاماریتو، فرمانروای دست نشانده آشور، شتابان به آشور گریخت. هوبان هالتاش سوّم در ماداکتو باری دیگر پای می فشرد که عیلامیان، نبو بل شوماته را تسلیم آشور کنند اما چون به پند او اعتنایی نگردید، غارت عیلامیان و آرامیان همچنان ادامه یافت. در این هنگام کاسه شکیبایی آشور بکلی بسر آمد و آشوربانیپال بر آن شد تا یک بار برای همیشه به استقلال عیلام، که از سپیده دم تاریخ دشمن سرزمین پست بابل بود، پایان دهد. بل ابنی که باری دیگر تاخت و تازگران را رهبری می کرد، نخست بر سرزمین راشی، که فرمانروای آن «ایمباپی» نشان داده بود که وفادارتر از دیگران نیست، دست یافت.

آشوریان پیروزمندانه به «بیت ایمبی» و «هامانو» درآمدند و آن سرزمین ها را بکلی ویران کردند. هوبان هالتاش سوّم ماداکتو را رها ساخت و با مادر، همسر و خانواده اش به قصد رسیدن به «تالاه» ار رودخانه اولای (کرخه کنونی) گذشت. «هوبان شیبار» و «اوندادو»، دو تن از کارگزاران هوبان هالتاش سوّم که جداگانه با بل ابنی در تماس بودند به قصد گردآوردند متحدانی، رهسپار هیدالو گردیدند. تاخت و تازگران در پی گرفتن «بیت ایمبی»، سراسر سرزمین راشی را به باد غارت دادند. «بیت بوناکو»، «هارتابانو»، و «توبا»، همه به دست ایشان افتاد و آنها بار دیگر رهسپار دره کرخه گردیدند. تاخت و تازگران، «ماداکتو» و «هالته ماراش» را به تصرف درآوردند و به شهر بی نگهبان شوش و شهرهای همسایه آن، «دین شاری»، «سومونتوناش»، «پیدیلما»، «بوبیلو»، و «کابیناک» وارد شدند. اکنون لشکرکشی ابعاد بلندپروازانه تری به خود گرفته بود.

هوبان هالتاش سوّم از کشتن یک فراری چشم پوشید و به «هیدالو» بازگشت. در پی او، «بل ابنی» نیز به آنجا رفت زیرا می دانست که آن سرزمین بر پادشاه خود شورش کرده است. «بانونو» و حوزه ای از شهر «باشیمو» به دست آشوریان غارت گردید. آشوریان که اکنون در کنار دروازه «پارسوماش» رسیده بودند از دنبال کردن عیلامیان بازایستادند. فرمانروای پارسوماش که اکنون «کوروش یکم» (۶۴۰ ۶۰۰ ق.م) پسر «چیش پش» (۶۷۵ ۶۴۰ ق.م) بود در نزدیکی هیدالو به آشوریان برخورده به ناتوانی خویش در برابر نیروی آنها اعتراف کرد و برای اثبات کمک شاهانه خود، پسر و جانشین خود «آروکو» را بعنوان گروگان، به نینوا در آشور فرستاد.

«پیرلومه» پادشاه «هودیمیری» نیز که در آن نزدیکی قرار داشت هدایایی برای پادشاه آشور فرستاد. در این میان، عیلام جنوبی نیز بر پادشاه گریخته خود بیرون آمده بود. آرامیان قبایل «تاخاشارو» و «شاکوکه آ» نیز دیگر از کرده های «نبو بعل شوماته» به ستوه آمده بودند و «بل ابنی» اعلام کرد که بسیار احتمال دارد که هوبان هالتاش، آن راهزن منفور را به شرط دریافت فرمانی از سوی دولت آشور (از جمله فرمان عفو)، نزد آشوربانیپال بفرستد. در مدتی که وی چشم براه دریافت این فرمان بود، فرمانروای آشور بیکار ننشست. او به شوش بازگشت و دروازه های آن شهر کهن را به روی سربازان غارتگر خود گشوده، از دیدن انبوه گنجینه هایی که آنان به دست آورده بودند لذت می برد.

زر و سیم و چیزهای گرانبهایی که شاهان عیلام در گذشته های دور از سومر و اکّد آورده در عیلام برهم انباشته بودند، سنگ های گرانبها، جامه و جنگ افزار، اسباب و کاچال نفیسی که شاهان عیلام بر آنها نشسته می خوردند و می نوشیدند، می آرمیدند و شستشو می شدند، گردونه ها، اسبان و استران، همه و همه به دست آزمند آشوریان افتاد. نیایشگاه بزرگ «اینشوشیناک» (خدای خدایان شوش)، که از آجر لعابدار ساخته شده بود و دارای برج هایی از برنز تابناک بود، ویران گردید، و اینشوشیناک، برای نخستین بار در تاریخ، راه دشت های سرزمین بابل را پیش گرفت. دیگر خدایان که عیلامیان در آن روزگار تباه به آنان حرمت می نهادند نیز از نیایشگاه هایشان گردآوری شده به آشور فرستاده شدند. اما یک خدای دیگر، یعنی خدابانو «نانا»، تندیس او را که بیش از پانصد سال پیش «کوتیر ناخونته» (۱.۱۵۵ ۱.۱۵۰ ق.م) آن را از بودباشش در بابل گرفته بود، با آیین باشکوهی به سرزمین های جلگه ای بابل بازگردانده شد. سی و دو تندیس ساخته از زر، سیم، و مفرغ و سنگ آهک شاهان پیشین عیلام را از محراب نیایشگاه های شوش، ماداکتو، و هورادی، به آشور بردند و در آنجا اعضایشان را شکسته ناقص و بی اندامشان کردند.

سربازان بل ابنی گذرگاه های مقدسی را که تا آن زمان پای بیگانه ای به آنجا نرسیده بود زیر پا نهادند و به کام آتش سپردند و به آرامگاه های شاهان پیشین بی حرمتی کردند و هدایا و نذورات آنها را به یغما بردند. سربازان آشور بیست و پنج روز عیلام را زیر پا نهادند و بر دژهای ویرانش نمک پراکندند. خاندان شاهی، به ویژه زنان دودمان ها را که پادشاهان از آنان زاده می شدند، همراه با سران شهری و شهرداری شهرهای گشوده شده، همچون صدها تن از سربازان اسیر و افسران بالادستشان، کمانداران، سواران، گردونه رانان و پیادگان، به آشور بردند. آشوربانیپال اعلام کرد که از این پس ویرانه ها باید کنام گوران و آهوان و همه جانوران گردد. آشوربانیپال در گزارش رسمی خود از لشکرکشی به عیلام که به نابودی آن کشور انجامید این گونه سخن می گوید: «برج نیایشگاه شو را ... ویران ساختم ... . نیایشگاه های عیلام را بکلی ویران ساختم. خدایان و خدابانوان آن را بر باد دادم... . گورهای شاهان نخستین و پسین آن ها را، که از آشور نمی هراسیدند ... و برای پادشاهان آشور، پدرانم، مزاحمت ایجاد می کردند، ویران ساختم... . آن ها را در معرض آفتاب قرار دادم. استخوان هایشان را به آشور بردم... . ایالت های عیلام را نابود کردم. بر روی آن ها نمک پاشیدم... . در ظرف یک ماه عیلم را تا دورترین مرزهایش ویران ساختم.

سر و صدای مردم، صدای پای گاوها و گوسپندان، فریادهای از سر شادمانی را در کشتزارهایش خاموش ساختم. کاری کردم که گورخرها، آهوان و همه انواع حیوانات دشت در میانشان بیارامند، انگار که در خانه خود هستند». برای مردم عیلام، که از گذشته شکوهمندشان آگاهی داشتند، اندوهی سنگین تر از تباهی و زوال وجود نداشت. «بل ابنی» در یکی از نامه های خود از غنایم به دست آمده از شوش، سفر پیروزمندانه ناننا به بابل، و گماردن «مردوک شار اوسور» بعنوان حاکم موقت شوش سخن می گوید. همه این ها از دید دستگاه اداری آشور بسیار خوب بود. اما کمتر مردمی بودند که فراموش کرده باشند که «هوبان هالتاش سوّم»، هنوز پادشاه اسمی سرزمین عیلام است. هوبان هالتاش که از ناتوانی خود آگاه بود، به ماداکتوی ویران شده بازگشت، و تمایلش را برای تسلیم کردن «نبو بل شوماته» که اکنون تحت الحفظ بود، به «بل ابنی» ابلاغ کرد.

سردار آشور که نمی دانست چگونه باید عمل کند پیشنهاد نمود که «هوبان هالتاش» مستقیما با آشوربانیپال تماس بگیرد. هوبان هالتاش این پیشنهاد را پذیرفت و تمایلش را برای تسلیم کردن آن کلدانی به دولت آشور اعلام کرد. آشوربانیپال چنان مهربانانه و مؤدبانه این پیام را پذیرفت که باشگفتی در میان آرامیان اعلام گردید که «شاهان با یکدیگر در صلح و سازش به سر می برند». آن گاه پیک های آشور برای به دست آوردن «نبو بعل شوماته» به عیلام شتافتند. اما، با این همه، به هدف خویش نرسیدند زیرا پیش از آنکه آنها به کلدانی برسند، او که دیگر دست از جان شسته بود خودکشی کرد. با این حال پیکر او را هنوز می توانستند بی اندام سازند و «بل ابنی» آن را در نمک نگاه داشت، و همراه با این خبر که شهرهای عیلام، از جمله شوش، آرام و در فرمان او هستند، به آشور فرستاد. او در این مورد اندکی خوشبین بود زیرا سرزمین «راشی» و شهرهای آن، بر «پائه»، فرمانروای آرامی خود که آشوربانیپال بر آنان گمارده بود بیرون آمدند، اما بار دیگر به زور جنگ افزارهای آشور گردن به اطاعت نهادند و سربازانشان ناگزیر گردیدند به دستگاه نظامی آشور بپیوندند.

از آن پس، بیشترینه خاک سرزمین عیلام، جزو ایالت امپراتوری آشور گشت. اندکی بعد آشوبهای داخلی باری دیگر هوبان هالتاش سوّم را از قلمرو کوچکی که آشوربانیپال در اختیار او نهاده بود، بیرون راند (۶۳۶ ق.م). منابع آشوری از آن زمان به بعد، از شهردار شهر «سوزانو» (که شاید همان شوش باشد)، با نام روشن آشوری «مانوآ کی آشور» نام می برند. و این چنین بود پایان رقابت سه هزار ساله میان عیلام و مردمان میان دو رود، که بطور ناگهانی و برای همیشه پایان یافت.

تصاویر فوق مربوط به تخریب زیگورات چغازنبیل می باشد که شعله هایش در قسمت فوقانی مشاهده می شود و افرادی در حال تاراج اموال قیمتی می باشند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۲
مصطفی ستاری

اونتاش گال
اونتاش گال در سال ۱۲۶۵ قبل از میلاد، به حکومت عیلام رسید و شهری جدید به نام اونتاش بنا کرد و در آن زیگورات برپا ساخت. 


شوتروک ناخونته اول
شوتروک ناخونته اول بسال ۱۲۰۷ قبل از میلاد، به پادشاهی رسید و در آغاز با شاه بابل وارد جنگ شد و موفق شد که بابل را تصرف کند. شوتروک ناخونته فرمان به غارت بابل داد و تمام گنجینه‌های آن شهر را به شوش منتقل کرد.شوتروک ناخونته به سرزمین کاسی‌ها هم تاخت و آن‌جا را نیز تصرف کرد. شوتروک ناخونته معابد بسیاری در همه شهرهای قلمرو خویش بنا کرد و چند شهر و روستا را آباد ساخت. شوتروک ناخونته در سال ۱۱۷۱ قبل از میلاد درگذشت. 


شیلهک این شوشیناک
شیلهک این شوشیناک در سال ۱۱۶۵ قبل از میلاد؛ به سلطنت عیلام رسید و پس از آن به تجهیز سپاه پرداخت و تا ناحیه دیاله نفوذ پیدا کرد و به کرکوک رسید و بابل را محاصره نمود و به غنایم زیادی رسید. در میان این غنایم، لوح سنگی نارامسین و قانون حمورابی به معبد شوش تقدیم شد و سپس همه دره دجله و ساحل خلیج فارس و رشته‌کوه زاگرس زیر سلطه او درآمد و همه ایران غربی متحد شده و نخستین شاهنشاهی در تسلط عیلام تشکیل گردید.شیلهک این شوشیناک در سال ۱۱۵۱ قبل از میلاد درگذشت. 


شوتروک ناخونته دوم

شوتروک ناخونته دوم به سال ۷۱۷ قبل از میلاد، به سلطنت عیلام رسید و کتیبه‌ای در کوه نزدیک مال‌میر بنا کرد و یک معبد کوچک هم ساخت. شوتروک ناخونته دوم در سال ۶۹۹ پیش از میلاد، درگذشت. 


هالوشو
هالوشو در سال ۶۹۹ قبل از میلاد به پادشاهی عیلام رسید و به سرزمین اکد حمله کرد و شاه بابل را اسیر کرد و با خود به عیلام آورد و شخص دیگری را به پادشاهی بابل برگزید. در زمان هالوشو، بابل تابع عیلام شد. هالوشو، پسر سناخریب را به دام انداخت و او را به قتل رسانید و سناخریب هم پسر او را کشت و پس از آن مردم عیلام شوریدند و او را در سال ۹۶۳ قبل از میلاد، عزل کردند. 


کودور ناخونته
کودور ناخونته در سال ۶۹۳ قبل از میلاد و پس از برکناری هالوشو، به سلطنت رسید و در این زمان آشور به عیلام حمله کرد. کودور ناخونته نتوانست در برابر حملات آشوری‌ها مقاومت کند. آشوری‌ها شرط صلح را برگشت بابل به قلمروشان قرار دادند اما کودور ناخونته نپذیرفت. عیلامیان به شهر ماداکتو در کرخه مهاجرت کردند. کودور ناخونته خود را به شهر هیدالو رسانید. کودور ناخونته پس از یک سال سلطنت به دست درباریانش در سال ۶۹۲ قبل از میلاد، کشته شد. 


هوبان ایمنا
هوبان ایمنا در سال ۶۹۲ قبل از میلاد، به سلطنت رسید. در زمان او بار دیگر نزاع درگرفت و عیلام به طرف‌داری از امیر بابل که دست‌نشانده خود او بود، بر ضد آشور وارد مبارزه شد و جنگی درگرفت و کمی بعد سناخریب توانست بار دیگر بابل را تسخیر کند و عیلام را به سرزمین‌های نخستینش بازگرداند. 


خوم‌بان ایگاش
خوم‌بان ایگاش در سال ۶۸۸ قبل از میلاد، به شاهی رسید و به بابل حمله کرد و تا شهر سیپ‌پار پیش رفت و آن‌گاه به شوش بازگشت و در سال ۶۷۴ جان سپرد. 


اورتاکو
اورتاکو در سال ۶۷۴ قبل از میلاد، به شاهی نشست. اورتاکو با آشور روابط بازرگانی برقرار کرد. در این هنگام آشوربانیپال به مصر یورش برد و اورتاکو به بابل تاخت و آن شهر را تسخیر نمود. 


هوبان هالتاش
هوبان هالتاش در سال ۶۴۰ قبل از میلاد، به شاهی رسید.در دوران حکومت او، آشوریان دوباره به عیلام حمله کردند و مدکتو را تصرف نمودند و با فتح این شهر آشوریان به کرخه راه یافتند. شوش پایتخت عیلام تسخیر گردید.آشوربانیپال دستور قتل هوبان هالتاش را صادر کرد و پادشاهی عیلام در سال ۶۳۱ قبل از میلاد، پایان یافت. 


دوران ایلام کهن ح۲۷۰۰ تا ح۱۵۰۰ پیش از میلاد
نخستین شاهان ایلامی ح۲۷۰۰ تا ح۲۶۰۰ پ.م هومبابا (ح۲۶۸۰ پ.م) همزمان با گیلگمش شاه اوروک هومبان شوتور (یا خومباستیر) (تاریخ نامشخص)
سلسله اوان[۱][۲]ح۲۶۰۰ تا ۲۰۷۸پ.م شاه ناشناس یکم اوان (ح۲۵۸۰پ.م) همزمان با آخرین شاه نخستین سلسله اوروک[۳] (...)لو (تاریخ نامشخص) کورایشک (۳۶ سال در حدود ۲۵۵۰پ.م) همزمان با لوگل آنی موندو شاه آداب و اورننشه شاه لگش پلی (ح۲۵۰۰پ.م) تَتَه یکم (تاریخ نامشخص) اوکوتنهیش (تاریخ نامشخص) هیشوتش (تاریخ نامشخص) شوشون تَرَنَه (تاریخ نامشخص) نَپی ایلهوش (تاریخ نامشخص) کیکو سیوه تمتی (تاریخ نامشخص) هیشپ رَتپ یکم (تاریخ نامشخص) لوه ایشن (تا ۲۳۲۵پ.م) پسر هیشپ رَتپ یکم هیشپ رَتپ دوم (از ۲۳۲۵پ.م) پسر لوه ایشن امه سینی (ح۲۳۱۵ تا ۲۳۱۱پ.م) هِلو (ح سده ۲۴پ.م) هیتَه (همزمان با نَرَم سین شاه اَکَد) کوتیک این شوشینَک (همزمان با اورنَمو شاه اور) پسر شینپی هیش هوک شاه ناشناس دوم اوان (تا۲۰۷۸پ.م که شوش بر دست سپاهیان اور گشوده شد)
شاهان هَمازی[۴]ح۲۵۳۰ تا ح۲۰۳۰پ.م هَتانیش (۷ سال در حدود ۲۵۳۰پ.م)[۵] زیزی (تاریخ نامشخص) اوراَدَد (تاریخ نامشخص) اورایشکور (پیش از ۲۰۴۱ تا پس از ۲۰۳۷پ.م) وَرَدنَنَر (پس از ۲۰۳۷پ.م)
شاهان شریهوم[۶]ح۲۴۰۰ تا ح۲۳۰۰پ.م (...)هی (پیش از ۲۳۷۱پ.م) (...)رو (ح۲۳۱۶پ.م) شاه ناشناس شریهوم (تا ۲۳۰۵پ.م) همچنین او شاه انشان بوده‌است. 


شاهان انشان[۷]ح۲۳۵۰ تا ح۱۹۷۰پ.م شاه ناشناس یکم انشان (تا ۲۳۰۵پ.م) همچنین شاه شریهوم بود.از اکدیان شکست خورد و اسیر شد. شَلَبوم[۸] (پیش از ۲۰۶۸ تا ۲۰۶۴پ.م) با دختر شولگی شاه اور ازدواج کرد. لیبوم[۹] (از ۲۰۶۴پ.م) چند نبرد با اور داشت. شاه ناشناس دوم انشان (ح۲۰۴۱ تا ۲۰۳۷پ.م) با دختر شوسین شاه اور ازدواج کرد. شاه ناشناس سوم انشان (تا ۲۰۱۷پ.م) با دختر ایبی سین شاه اور ازدواج کرد. ایمه سو (همزمان با شوایلیشو شاه ایسین) پسر کیندتو شاه سیماشکی. تندیس نانار را به ایسین بازگرداند. اِپَرتی دوم (همزمان با ایدین دَگَن شاه ایسین) سوکل ماه و شاه انشان و شوش. با دختر ایدین دَگَن شاه ایسین در ۱۹۷۳پ.م ازدواج کرد.[۱۰]
شاهان دِرح۲۳۵۰ تا ح۶۴۶پ.م شاه ناشناس یکم در اورسین شاه ناشناس دوم در آنوم موتبل مننه نقیموم سومو یموتبله منیوم تمتی شیلهک کوتیر مبوک ریم سین یکم ریم سین دوم لکتی شیخو شاه ناشناس سوم در تن دیه تمریتو 


سلسله سیماشکی، سیماش [۱۱]ح۲۱۰۰ تا۱۹۲۸پ.م شاه ناشناس سیماشکی (همزمان با کوتیک این شوشینک شاه اوان) گیرنَمه یکم[۱۲] (تاریخ نامشخص) تَزیتَه یکم (ح۲۰۴۰ تا ح۲۰۳۷پ.م) اِپَرتی یکم (تا۲۰۳۳پ.م) گیرنَمه دوم (از۲۰۳۳پ.م) تَزیتَه دوم (تاریخ نامشخص) لوراک لوهان (پیش از ۲۰۲۸ تا ۲۰۲۲پ.م) هوتران تمتی ایندتواین شوشینک یکم(تا ۲۰۱۶پ.م) پسر هوتران تمتی کین دَتو (ح۲۰۰۶تا ۲۰۰۵پ.م) گشاینده اور. پسر تَن روهورَتیر ایندَتو این شوشینک دوم (همزمان با شو ایلیشو شاه ایسین و بیلَه لَمَه شاه اشنونا) پسر په پی[۱۳] تَن روهورَتیر یکم (همزمان با ایدین دَگَن شاه ایسین) پسر ایندَتو این شوشینک دوم ایندَتو این شوشینک سوم (بیش از سه سال. تاریخ نامشخص) پسر تَن روهورَتیر یکم ایندَتو نَپیر (تاریخ نامشخص) ایندَتو تمتی (تا ۱۹۲۸؟پ.م) 


سلسله اِپَرتی[۱۴]ح۱۹۷۰ تا ح۱۵۰۰پ.م اِپَرتی دوم (همزمان با ایدین دَگَن شاه ایسین) (سوکل ماه و شاه انشان و شوش) با دختر ایدین دَگَن شاه ایسین در ۱۹۷۳پ.م ازدواج کرد.[۱۵] شیلهَهَه (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) پسر اِپَرتی دوم کوک نشوریکم پسر (خواهرزاده)[۱۶] شیلههه اَتَه هوشو (۱۹۲۸؟ تا پس از ۱۸۹۴پ.م) (شبان مردم شوش) پسر کوک نشوریکم(؟) تِتِپ مَدَه (پس از ۱۸۹۰پ.م) (شبان مردم شوش) پسر کوک نشوریکم(؟) پَلَر ایشن (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) کوک سَنیت کوک کیروَش (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه، سوکل ایلام، سوکل سیماشکی، سوکل شوش) پسر لَن کوکو و برادرزاده پَلَر ایشن تِم سَنیت (تاریخ نامشخص) پسر کوک کیروَش کوک نَهونته (تاریخ نامشخص) پسر کوک کیروَش کوک نَشور دوم (تاریخ نامشخص) شیروکدوه (همزمان با شَمشی اَدَد یکم شاه آشور) (سوکل ماه) پسر کوک نَشور یکم شیموت وَرتَش یکم (تاریخ نامشخص) سیوه پَلَر هوپَک (ح۱۷۶۵پ.م) (سوکل ماه) پسر شیروکدوه کودوزولوش یکم (تاریخ نامشخص) پسر شیروکدوه کوتیر نَهونته یکم (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) پسر کودوزولوش یکم اَتَه مِرَه هَلکی (تاریخ نامشخص) تَتَه دوم (تاریخ نامشخص) برادر اَتَه مِرَه هَلکی لیلَه ایرتَش (تاریخ نامشخص) پسر کودوزولوش یکم تمتی اَگون (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) پسر کوتیر نَهونته یکم کوتیر شیلهَهَه (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) پسر تمتی اَگون کوک نشور سوم (ح۱۶۴۶پ.م) (سوکل ماه، سوکل سیماشکی و شوش) پسر کوتیر شیلهَهَه تمتی رَپتَش (تاریخ نامشخص) پسر کوتیر شیلهَهَه شیموت وَرتَش دوم (تاریخ نامشخص) پسر کوتیر شیلهَهَه شیرتوه (تاریخ نامشخص) پسر کوک نشور دوم کودوزولوش دوم (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) پسر شیموت ورتش دوم تَن اولی (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه) تمتی هَلکی (تاریخ نامشخص) (سوکل ماه ایلام و سیماشکی) پسر تن اولی کوک نشور چهارم (تاریخ نامشخص) پسر تن اولی کوتیک مَتلَت[۱۷] (ح۱۵۰۰پ.م) پسر تن اولی


دوران ایلام میانه ح۱۵۰۰ تا ح۱۰۰۰ پیش از میلاد
سلسله کیدینو[۱۸]ح۱۵۰۰ تا ح۱۴۰۰پ.م کیدینو (سده ۱۵پ.م) شاه انشان و شوش این شوشینک سونکیر نَپیپیر (تاریخ نامشخص) شاه انشان و شوش تَن روهورَتیر دوم (سده ۱۵ پ.م) شاه انشان و شوش شَلَه (تاریخ نامشخص) شاه انشان و شوش تمتی اَهَر (همزمان با کدشمن انلیل شاه بابل) شاه انشان و شوش
سلسله ایگه هَلکی[۱۹]ح۱۴۰۰ تا ح۱۲۱۰پ.م اَتَه هَلکی (تاریخ نامشخص) اَتَر کیتَه یکم (تاریخ نامشخص) پسر اَتَه هَلکی ایگه هَلکی (تاریخ نامشخص) پَهیر ایشن یکم (همزمان با کوریگلزو یکم شاه بابل) پسر ایگه هَلکی کیدین هوتران یکم[۲۰] (تاریخ نامشخص) پسر پَهیر ایشن یکم اَتَر کیتَه دوم (تاریخ نامشخص) پسر ایگه هَلکی هومبان نومِنَه یکم (همزمان با بورنَه بوریَش دوم شاه بابل) پسر اَتَر کیتَه دوم اونتَش نَپیریشَه (یا اونتَش هومبان) (تاریخ نامشخص) پسر هومبان نومنه یکم کیدین هوتران دوم[۲۱] (تاریخ نامشخص) پسر اونتش نپیرییشه نپیریشه اونتش[۲۲] (یا هومبان اونتش) پسر کیدین هوتران دوم پَهیر ایشن دوم (تاریخ نامشخص) اونپَتَر نپیریشه (یا اونپتر هومبان) (تاریخ نامشخص) پسر پهیر ایشن دوم کیدین هوتران سوم[۲۳] (همزمان با انلیل ندین شومی و ادد شومه ایدینه شاهان بابل) پسر پهیر ایشن دوم 


سلسله شوتروکی[۲۴]ح۱۲۱۰ تا ح۹۷۰پ.م هلوتوش این شوشینک (از ح۱۲۱۰پ.م) شوتروک نهونته یکم (ح۱۱۵۸پ.م) کوتیر نهونته دوم (ح۱۱۵۵پ.م) شیلهک این شوشینک یکم (تاریخ نامشخص) هوته لوتوش این شوشینک (ح۱۱۱۰پ.م) شیلهینه همرو لَکَمَر (پس از ۱۱۱۰پ.م) هومبان نیمنه دوم (اوایل سده ۱۱پ.م) شوتروک نهونته دوم (اوایل سده ۱۱پ.م) شوتور نهونته یکم اَکشیر شیموت (تاریخ نامشخص) اَکشیر نهونته (تاریخ نامشخص) کَرَه ایندَش (تاریخ نامشخص) مَربیتی اَپلَه اوصور[۲۵] (پیش از ۹۸۳ تا پس از ۹۷۸پ.م) 


دوران ایلام نو ح۱۰۰۰ تا ح۵۰۰ پیش از میلاد
سلسله هومبان تَهرَه (نوایلامیان)[۲۶]ح۸۳۰ تا ۵۱۹پ.م شاه ناشناس دوم ایلام (ح۸۲۱پ.م همزمان با شَمشی اَدَد پنجم شاه آشور) هومبان تَهرَه یکم (تا ۷۴۲پ.م) هومبان نیکَش یکم (۷۴۲ تا ۷۱۷پ.م) پسر هومبان تهره یکم شوتور نهونته دوم (۷۱۷ تا ۶۹۹پ.م) پسر (خواهرزاده) هومبان نیکش یکم هلوشو این شوشینک (۶۹۹ تا اکتبر ۶۹۳پ.م) برادر شوتور نهونته دوم کوتیر نهونته سوم (اکتبر ۶۹۳ تا ژوئیه ۶۹۲پ.م) پسر هلوشو این شوشینک هومبان نیمنه سوم (ژوئیه ۶۹۲ تا فوریه ۶۸۸پ.م) پسر هلوشو این شوشینک هومبان هَلتَش یکم (فوریه ۶۸۸پ.م تا اکتبر ۶۸۱پ.م) هومبان هلتش دوم (اکتبر ۶۸۱ تا سپتامبر ۶۷۵پ.م) پسر هومبان هلتش یکم اورتَک این شوشینک (سپتامبر ۶۷۵ تا ۶۶۳پ.م) برادر هومبان هلتش دوم تمتی هومبان این شوشینک یکم (۶۶۳ تا سپتامبر ۶۵۳پ.م) برادر اورتک این شوشینک هومبان نیکش دوم (سپتامبر ۶۵۳ تا ۶۵۱پ.م) پسر اورتک این شوشینک تَمَریتو (۶۵۲ تا ۶۴۹ و ۶۴۷پ.م) پسر هومبان نیکش پسر هومبان هلتش یکم ایندَه بیبی (۶۴۹ تا پس از ژوئیه ۶۴۸پ.م) هومبان هلتش سوم (پس از ژوئیه ۶۴۸ تا ۶۴۵/۴پ.م) هومبان نیکش سوم (۶۴۷پ.م) پسر اَتَه مِرَه هَلکی اومهولومَه (۶۴۷پ.م) ایندَتو این شوشینک چهارم (۶۴۷ تا پس از پائیز ۶۴۶پ.م) هومبان هَپوئَه (۶۴۷پ.م) پائه (پس از پائیز ۶۴۶ تا ۶۴۵/۴پ.م) شوتور نهونته سوم (پس از پائیز ۶۴۶پ.م) پسر ایندتو این شوشینک چهارم هومبان کیتین (تاریخ نامشخص) پسر شوتور نهونته سوم هومبان تهره دوم (تاریخ نامشخص) هَلوتَش این شوشینک (تاریخ نامشخص) پسر هومبان تهره دوم اومانونو یکم (تاریخ نامشخص) شیلهک این شوشینک دوم (تاریخ نامشخص) پسر اومانونو یکم تمتی هومبان این شوشینک دوم (پیش از ۵۵۰پ.م) پسر شیلهک این شوشینک دوم هَلکَتَش (ح۵۴۹/۸پ.م) آسینَه (اکتبر تا ۱۰ دسامبر ۵۲۲پ.م) پسر اوپَدرَمَه اومانونو دوم یا هومبان نیکش چهارم (ایمانیش) (دسامبر ۵۲۲ تا فوریه ۵۲۱پ.م) اَتَه هَمیتی این شوشینک (تا ۵۲۰/۱۹پ.م)
شاهان اَیَه پیرحدود سده هفتم پ.م تاخی هی (تاریخ نامشخص) هنی (همزمان با شوتورنهونته سوم شاه ایلام) پسر تاخی هی زشه شی (تاریخ نامشخص) پسر هنی 


شاهان گیساتیحدود سده هفتم تا ۵۱۹پ.م شاتی هوپیتی (اواخر سده هفتم پ.م) هومبان شوتوروک (اوایل سده ششم پ.م) پسر شاتی هوپیتی هوتران تمتی (اواسط سده ششم پ.م) اَتَه هَمیتی این شوشینک (تا ۵۲۰/۱۹پ.م) پسر هوتران تمتی
شاهان زامینحدود سده هفتم و ششم پ.م بَهوری یکم[۲۷] (اواخر سده ۷پ.م) بهوری دوم[۲۸] (اوایل سده ۶پ.م)
شاهان سَماتیحدود سده ۶پ.م دابالا[۲۹] آمپیریش [۳۰] پسر دابالا آنی شیلهَه[۳۱] پسر دابالا اونزی کیلیک [۳۲] پسر آنی شیلهه زیتیاش[۳۳] اونسَک[۳۴] پسر زیتیاش
شاهان زَریحدود سده ۶پ.م اپه لایه[۳۵]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۰
مصطفی ستاری

[[زین‌العابدین شیروانی]] نویسنده کتاب تاریخی [[بستان‌السیاحه]] در سدهٔ نوزدهم، لک‌ها به عنوان یکی از ایل‌های [[لر]] می‌نامد.{شیروانی، زین‌العابدین، بستان‌السیاحه، تهران: کتاب‌خانهٔ سنایی، حدود ۱۹۸۰.}

در دوران معاصر نیز ح. ایزدپناه نویسنده فرهنگ لکی، کرد دانستن لک‌ها را یک «سوءتفاهم» و ناشی از استفاده واژه [[کرد]] از قدیم در معنی مردمان کوچ‌نشین ایرانی‌تبار در سراسر منطقه می‌داند.{ایزدپناه، ح. فرهنگ لکی، مؤسسه فرهنگی جهانگیری، تهران ۱۳۶۷خ، ص ده (مقدمه).}

 

۱- "'''معین الدین نطنزی'''" مؤلف کتاب (منتخب التواریخ) به سال ۸۱۶ هجری لک‌ها را یکی از طوایف اصلی قوم لر می‌داند و می‌نویسد:

چون قوم لر در آن موضع (مانرود) بسیار شدند و بعد از آن هر قبیله به جهت علفخواری (چرای احشام) رو به موضعی نهادند، بعضی به لقب و بعضی به اسم موضعی که قرار گرفتند نام قبیله بدان مشهور شد، مثل روزبهانی، فضلی، داود عباسی، ایازکی، عبدالمالکی و ابوالعباسی که به نام پدر موسوم اند و سلوزی، جنگروی، لک، هسته، کوشکی، کارند، سنوبدی، الانی، زخوارکی، براوند (بیرانوند)، زنگنه، مانکره‌ای، رازی، سلگی و جودکی که به اسم مواضع خود مشهورند.{منتخب التواریخ، معین الدین نطنزی، سال 816 هجری}

همان‌طور که واضح است او لکها و نیز زنگنه‌ها و بیرانوندها را که لک زبانند، در زمره قوم [[لر]] می‌داند.

 

۲-"'''اسکندر بیک ترکمان'''" مورخ دوران صفویه در جلد اول کتاب مشهور (عالم آرای عباسی) لک‌ها را لر و مناطق لک نشین را جزء لرستان و لرکوچک ذکر می‌کند، او می‌نویسد:

مجملآ طوایف لر کوچک که در ولایت خرماباد، خاوه، الشتر، صدمره و هندمین اقامت دارند از قدیم‌الایام به تشیع فطری و ولای اهل بیت و طیبین و طاهرین موصوفند و مؤلف نزهت القلوب به شرح قصبات و مواضع لر کوچک را به تفصیل مرقوم نساخته آنچه معلوم ذره حقیر گشته ولایت مذکور بر جانب جنوبی عراق (اراک) واقع گشته عرض آن یک طرف به ولایت همدان و قلمرو علیشکر متصل و طرف دیگر به الکاء خوزستان پیوسته طول آن از قصبه بروجرد تا بغداد و سایر محال عراق عرب قریب یکصد فرسخ است.{(عالم آرای عباسی، جلد اول، ص 469)}

در این کتاب مناطق اصلی لک نشین یعنی الشتر و خاوه که همان دلفان است از طوایف لر کوچک دانسته شده و با حدودی که برای ولایت لر کوچک مشخص شده یعنی از همدان تا خوزستان و از بروجرد تا بغداد؛ همه مناطق لک نشین جزء [[لر کوچک]] دانسته شده‌اند.

 

۳-'''میرزا محمد حسین مستوفی''' در رساله (آمار مالی و نظامی ایران در سال ۱۱۲۸) در دوره صفویه، قوم لر را ایرانی الاصل دانسته و آنها را مشتمل بر چهار طایفه می‌داند:فیلی، لک، بختیاری و ممسنی.{(فرهنگ ایران زمین، جلد 20، ص 406-409)}

دراین رساله مرکز لرفیلی را [[خرم‌آباد]] و طایفه [[زند]] را از [[لر]]‌های [[لک]] دانسته است.

 

۴-"'''حمید ایزدپناه'''" ادیب، شاعر و نویسنده لر در کتاب (فرهنگ لری) می‌نویسد:

در لرستان دو گویش لکی در شمال و لری فیلی در جنوب، شرق و غرب تکلم می‌شود. وی لکی را یکی از گویشهای اصلی قوم لر می‌داند. او معتقد است که لکی با لری فیلی زمینه‌های دستور زبانی و واژه‌های مشترک زیاد دارد و تفاوت آنها تنها آوایی است. به نظر وی زبان لکی، زبان ادبی لری می‌باشد.{فرهنگ لری، تألیف حمید ایزدپناه}

 

۵-"'''ایرج کاظمی'''" ادیب و نویسنده لرستانی که خود از لک زبانان دلفان است در کتاب (مشاهیر لر) گویش لکی را یکی از گویشهای مردمان لرزبان معرفی می‌کند.{کتاب مشاهیر لر، تألیف ایرج کاظمی دلفانی}

 

۶-"'''موسوی'''"در کتاب (سوگ سرایی و سوگ خوانی در لرستان) در تقسیم‌بندی زبان و گویش لرها می‌نویسد: لرها به گویش عمده لری، لکی و بختیاری صحبت می‌کنند.{(سوگ سرایی و سوگ خوانی در لرستان-موسوی)}

 

۷-"'''سکندر امان‌اللهی'''" نویسنده و انسان‌شناس بزرگ لر در کتاب (قوم لر) می‌نویسد:

گویش لکی جزو لری است که با گویش‌های هورامی و کرمانشاهی (کلهری) همبستگی زیادی دارد.{قوم لر، سکندر امان‌اللهی ، انتشارات آگاه تهران}

 

۸-"'''رحیمی عثمانوندی'''" در کتاب (بومیان دره مهرگان) که بی شک کامل‌ترین اثر در مورد مردم لک است. رحیمی در کتاب خود می‌نویسد:

لک‌ها در فرهنگ و منش‌های تباری با لر همانند و در تمام وجوه اعتقادی و کنش‌های فرهنگی و بومی با یکدیگر همسان و همانندند و تنها از حیث گویش تفاوت‌هایی با هم دارند.{(بومیان دره مهرگان) تألیف رحیمی عثمانوندی ، قوم لر، سکندر امان‌اللهی ، انتشارات آگاه تهران}

 

۹-"'''علیمردان عسگری عالم''' "مؤلف کتابهای (ادبیات شفاهی لر زبانان) و (فرهنگ واژگان لری) که خود از لک‌های الشتر است لکها را شاخه‌ای از قوم لر دانسته که پیشتاز عرصه شعر و ادب در غرب کشور هستند. وی واژه‌های لکی و فیلی را تحت عنوان فرهنگ واژگان لری گردآوری کرده است و قسمت عمده‌ای از کتاب ادبیات شفاهی لر زبانان را به ادبیات لکی اختصاص داده است.

 

10-"'''والتر هینتس''' " مؤلف کتاب شهریاری عیلام ، لرها را ساکنین اولیه ایران زمین می داند و اوج هنر ایران باستان را در برنز لرستان می داند . با توجه به کاسیت بودن مردمان لک و عیلامی بودن آنها ،  کورد بودن آنها غیر ممکن می باشد ، او در کتابش می نویسد : به قدرت رسیدن حکومت عیلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم‌ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود چهار هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.

سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن ایلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بوده‌است. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند. والتر هینتس در کتاب شهریاری عیلام ، عیلامیان را نیاکان قوم کهن لر میداند . قسمتی از متن کتاب : {{ تصویر موجود در آجر پخته محافظان داریوش ، که در 500 سال قبل از میلاد کاخ خود را با آن زینت داده بود ، دست کم سه نژاد را به وضوح مشخص کرده است . بعضی از محافظان سفید پوستند که به روشنی منظور از تصویر آنها نشان دادن پارسیان بوده است .

گروه دوم قهوه ای پوست ،که نمایانگر عیلامیان کوه نشین می باشند که امروزه به عنوان لُرها باقی هستند . در شمال شوشن لُرهای فعلی و در شرق و جنوب لر های بختیاری.اکثریت لُرها سیاه مو و قهوه ای پوست اند ، نژادی خشن که به زندگی در کوهستان ها عادت دارد و از دشت نشینان کمی بلندترند .

گروه سوم باید عیلامیان سرزمین پس کرانه باشند . حتی امروز هم افراد تیره پوست ، که به هیچ وجه سیاه پوست نیستند ، اغلب در خوزستان دیده می شوند ، ایشان اغلب خود را عرب می دانند و میان خود به عربی سخن می گویند ، به نظر میرسد که حتی جمعیت عیلام قدیم هم جمعیتی مختلط بوده است و از غیر بومیان تیره پوستی تشکیل می شده است که نژادشان معلوم نیست و از بین النهرین به عیلام نفوذ کرده بودند }}{کتاب شهریاری عیلام،نوشته والترهینتس،انتشارات ماهی}

 

11-"'''تیمور بیک یا تیمور لنگ''' "مؤلف کتاب (منم تیمور جهانگشا) در کتاب خاطراتش در فصل بیستم درباره سفرش به سرزمین لرستان توضیح می دهد و از مناطق اطراف رودخانه سیمره و ایلام که امروزه سکونتگاه لک ها هستند عبور می کند و مردم این مناطق را لر می نامد.{منم تیمور جهانگشا،مارسل بریون فرانسوی،کتابخانه مستوفی}.


شعری زیبا از استاد لک زبان حمید ایزدپناه (ساکی)


لکم لک زاده ام لُر هست تبارم نیئم کُرد و لُری هست افتخارم

من آن لک زادۀ شیرن تبارم دفاع ز لُر همیشه هست کارم

نیئم کُرد و همیشه هم نبودم لُری باشد تمام تار و پودم

لُری بی لک نباشد هیچ کامل لکم بی لُر ندارد جای در دل

لُرم ،هست افتخارم لک زبانی زتاریخ کهن دارم نشانی

ز عیلام و ز کاسی و لرستان ز بابا و ز خوشین و پریشان

منم معیار خوب لُریاتی لکم لُر بودن من هست ذاتی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۰۹
مصطفی ستاری
حرکت از دزفول بطرف پشتکوه ( ربیع الثانی 1297 قمری – اسفند 1258 شمسی )

عازم شدم سیاحت مفصلی در پشتکوه و پیشکوه نمایم . تلگراف تبریک ورود از مظفرالملک از خرم آباد رسیده ، سفارش مرا به آقارضا و محمدنبی میرزا کرده بود.در راه آبادی ندیدیم تا رسیدیم به رود عریضی که رود دیز می گفتند ، عمقی نداشت.شاهزاده دزفول از آنجا برگشت و گفت : ((از آن طرف رود متعلق است به حسین قلی خان والی)).

حرکت کردیم ، چه جاهای قابل آبادی و چه مراتع و آبها و دره ها که همه خالی و بایر افتاده ، در بعضی جاها اشخاص فقیر بیچاره دیده می شدند که لباس تنشان از کهنگی و پارگی مثل رشته و پاره که به درختها می بندند از تنشان آویزان بود و بعضی پاره نمدی بخود پیچیده بودند که اگر دور می انداختند کسی رغبت نمی کرد برداشته بکار جل الاغ بیاورد.

اینان چند راس گوسفند و بز در جلو انداخته می چرانیدند و در میان چرک و کثافت و برابر آفتاب سوخته ، از زحمت و گرسنگی پوست و استخوانی بیشتر نبودند. رسیدیم به آبادی که عمارت ساخته ای نداشت بلکه از نی یا جگن بهم بسته ، مثل آشیانه حیوانی ساخته اند ، خالی از هر اثاث البیت ، جز ظرف گلین نداشتند و یا چادری از موی سیاه بز ، چوبی به میانش زده ، برپا داشته بودند.

در راه و هر طرف ، خرابه های قدیمه زیاد دیده می شد.حیرت می کردم از اینکه مردمانی پریشان و نادان چگونه راهزنی و قتل نفس نمی کنند ؟ تحقیق کردم گفتند:((والی بهانه جوست ، به یک بهانه جمعی را تمام می کند لهذا از خوف ، بهانه بدست نمی دهند))گاهی کسی دیده می شد که لباس با اسبی داشت ، بعد از تحقیق معلوم می شد که از نوکران والی است! رعایا و سکنه به چیزی مالک نیستند. تعجب کردم از اینکه آبها با اینکه به آن زمینهای پر فایده می نشیند از آنها هیچ استفاده نمی شود ، آب به دریا میرود و زمین بایر می ماند .

انسانها عور و بی چیز ، نمیدانم حسین قلی خان که از هفتصدسال پیش خود و پدرانش را سرپرست یا مالک رقاب این مردم پریشان میداند باز ایشان را بیگانه میشمارد یا نفع خود را نمی خواهد ؟ چه منظور از ضعف و بدحالی این بیچارگان دارد؟ به گمان من این یک اعتقاد مهلکی است در هر مستبد خودپرست که می خواهد هر کس را دستش میرسد چنان ضعیف کند که بر خاطرش تمرد خطور نکند یا بالفطره از شدت تذلل و حقارت زیر دستان خوشحال می شوند .

بهرحال در بعضی چادرها تزویل کردیم . باز صبح حرکت کردیم تا یک منزل به پایتخت والی مانده رسیدیم. گفتند: ((جایی است ده بالا می گویند ، عمارت و باغ و حمام دارد لکن مسکن والی که اردویش هم در آنجا است جایی است که عمله می گویند)). از آنجا هم حرکت کردیم . در راه بعضی رمه ها می دیدم و خیال می کردم خوب است اگر این مردم عور ، کلاه و چادر و معجر ندارند ، باز از حیوانات متمتع می شوند لکن معلوم شد همه مال والی است.

بعضی از مردم بحالی می گفتند: ((والی حمام دارد)) مثل اینکه یکی بگوید شاه دریانورد دارد! به بعضی گفتم:((ای مردم بیچاره!چرا بر خود و نسل خود رحم نمی کنید و در این آتش ظلم می سوزید؟)) می گفتند:((چه بکنیم؟ قوه گریز نداریم)). یک نفر با چشم پر اشک ، دست طفل دو ساله ای را گرفته گفت :((این را چه کنم؟ کجا برم؟)) فردا وارد عمله شدیم ، به محض ورود به والی اطلاع دادند، میرزا رشیدخان را که منشی او و خیلی آدم قابلی است فرستاد مرا برده ، امر کرد در نزدیکی چادر خودش برای من چادر زدند و میرزاقاسم را جای دیگر دادند.

سرا پرده بزرگی از سیاه چادر ، بیرونی داشت و چادرهای دیگر اندرونی داشت. چون من قدری آسوده شدم خودش به چادر من آمد ، بسیار با شکوه ، ریش بلند سیاه انبوه ، قد بلند و سینه پهن و انگشتان فراخ درشت ، با مهابت و سطوت بود .بعد از جلوس و تعارفات رسمیه گفت :((چندماه پیش در سفر طهران شما را دیدم حالا شما هم آمدید بیابانهای ما را ببینید؟)) گفتم:(( آبادی و عمارت مثل این جنگلها نیست که خود رو باشد یا مثل حبوبات نیست که آنرا بپاشند بلکه همینکه امن و راحت و عدل و اطمینان شد مردم جمع شده خود بنا می کنند و کم کم یکی از دیگری بهتر می سازند و اسباب و اثاثیه و تجملات پیدا میشود تا بمرتبه کمال میرسد)). گفت :(( صحیح است ، من این عمارت را که شروع کردم مردم این اطراف مرا دیوانه نامیدند و می گفتند مال تو باید پادار و منقول باشد نه ثابت ، زیرا فردا اگر یکی از دولتیان بفرض خود تورا متهم کرد و یاغی نامید ، تحقیق که در کار نیست ، می بینی دچار مخمصه شدی باید بتوانی اموال و اثقال خود را به سهولت بطرف امن ببری.

آیا تو به قسم و عهد دولتیان اطمینان داری در حالیکه با کسانی عهد و قول و اطمینان داده قرآن مهر کرده فرستادند بعد فریب دادند ، تیرباران کردند و همان قرآن در بغل ایشان سوراخ و غرق خون گشت؟ پس اگر تو عمارت ساختی و تو را خواستند رفتی ، اطمینانی نیست که بدلیل خرج تراشی برای دولت ، تو را یاغی بنامند. بعد پسرش غلامرضاخان وارد شد خیلی شبیه به پدر بود.

تمام ارکان اداره والی و اغلب خدام او سیاهان بودند و صاحبان مال و خانه و جلال ، تنها میرزا رشیدخان ، سفید بود و پسر عمویی داشت میرزاموسی نام که غیر اینها در میان کسان والی صاحب خط و سواد نبودند.والی عیال متعدد داشت حتی گفتند دو خواهر را با هم در نکاح دارد و گفته :((این عیبی ندارد شاه هم این کار را کرده!)) برای پسر بزرگش از شاهزادگان ( برادرزاده شاهزاده حشمه الدوله )را تزویج کرده ، او هم جوان رشیدی است ، ریاضت و مشق تیر اندازی دارد، پسر کوچکش علیرضاخان هم جوان است ، غالباً بکار سواری و شکار و تاخت مشغول می شود.

قبل از سفارت فخری بیک سفیر عثمانی ، سواران او بخاک عثمانی تاخت برده ، غارت می آوردند ، بعد از آن بسختی جلوگیری شده است .از دیدن آن اوضاع و پریشانی ایل و رعایا ، زیاد دلتنگ شدم و نخواستم زیاد تماشای آن اوضاع را بنمایم.

اظهار کردم که مرخصم کنند سیاحتی به پیشکوه هم بکنم. اصرار کردند چند روز دیگر بمانم، قبول نکردم پس تهیه حرکتم را دیدند و یک نفر سوار همراه ما فرستاد. سوار که بلد بود ما را از راهی می برد که سخت نبود لکن اطراف ما کوه و ناهموار و جنگل بود.پس از طی مسافتی سوار را راضی کردیم برگردد ، پس بسمت قصر و کرمانشاه روانه شدیم.کوهها و دره ها پر از علف و گل و کنار راهها و دره ها خرزهره و درخت های خود رو زیاد بود.

به این ترتیب از جاهای خیلی قابل که خراب شده گذشته به کمیلان وارد شدیم .قصبه ایست و اطرافش دهات دارد.فرج اله خان نامی نایب الحکومه بود بسیار مهربانی و خدمت کرد.با اینکه اهالی آنجا هم پریشان بودند در هر حال بهتر از اهالی پشتکوه بودند و از حکومت ناصرالملک محمودخان رضایت داشتند و از آنجا تا قصرشیرین ، راه طولانی ناهمواری طی کرده وارد قصرشیرین شدیم. قصر خودش جای خوبی است لکن مثل سایر منازل کثیف است.

به هر حال در قصر باغ جدید دولتی منزل کردم. فردا سواران علیمرادخان ما را به پل ذهاب رسانیدند. در زمان سلاطین ساسانی اینجا ها پر از آبادی و جمعیت بوده است ولی اکنون بسیار کثیف بود .خواستم ذهاب را سیاحت کنم با یک نفر قدری رفتم چادرها و اسبانی بسته دیده شد،معلوم شد کسان جوانمیر هستند، انسانیت و مهربانی کردند.گفتند :(( دخترش با صد سوار بجنگ حاضر میشود)).

جوانمیر تفنگ و قطار فشنگ خود را نشان داد .این جوانمیر رییس ایل هماوند است که در سر حد ایران و عثمانی هستند و به هر دو طرف مخالفت و اذیت می کردند گاهی به اسم رعیت عثمانی به ایران هجوم می بردند و گاهی به اسم تبعیت ایران به مملکت عثمانی تاخت و تاز می کردند. ناصرالدین شاه او را استمالت کرده ، مواجب و انعام داده ، حکومت قصر و ذهاب و حفظ راه را به او واگذاشته ، قصری در قصرشیرین دارد و جماعتی شجاع و رشید اتباع او هستند .

چون وصف ریجاب و بابایادگار و سیدرستم را شنیده بودم و راه متعارفی عتبات را مکرر دیده بودم ، عازم شدم که از آن راه غیر متعارف به کرمانشاهان بروم .

حرکت از کرمانشاه بطرف خرم آباد: (اواسط جمادی الاول 1297قمری – اردیبهشت 1359 شمسی )

بعضی سیاحان اروپا تحقیقات دقیق و خوبی در خصوص لرستان که بهترین اماکن ایران از کوههای خوزستان گرفته تا بروجرد و ملایر و همدان که در قدیم مرکز آبادی و ثروت و تمدن بوده ، نموده اند .

تمام الوار پشتکوه که چند شعبه و با یکدیگر ضدیت و نفاق هم دارند چادرنشین هستند که در زمستان به خوزستان رفته و در تابستان به این صفحات و کوهها تا نزدیک بروجرد و ملایر می آیند .اندامی خوش و جمالی خوب و هیبت با رشادت دارند .تعجب دارد که آب و هوای اینجاها مو را زیاد رشد می دهد و مرد تا بیست و پنج سالگی ریش دراز و پهن پیدا میکند، غالباً ریش بلند دارند. بعد از شش روز وارد خرم آباد شده ، مستقیماً به منزل مظفرالملک رفتم .بعد از استحمام در حمام پاک قشنگی، میرزا عبداله خان را که سمت وزارت او را داشت مهماندار مقرر کرد.آدم نجیب با کمالی بود، به همراهی او شهر را گردش کردم ، شهر کوچک قشنگی است.همه چیز در آنجا در نهایت ارزانی و فراوانی است خصوصاً گوشت و روغن و مخصوصاً کبک خیلی فراوان است که از دهات آورده ارزان می دهند.

برج بسیار معظمی در آن شهر بنا کرده و سلاسل نامیده اند که عمارت دولتی بسیار پاک و با صفایی در سلاسل است . آبی روان و انارهای خوب و اشجاری معتبر داشت.مردم از اقتدار و نظم مظفرالملک تمجید می کردند، او هم از کشتن و بریدن و بستن و حبس و زنجیر و فلک کوتاهی نداشت.مال التجاره در آنجا اسب و قاطر و گوسفند و پشم و روغن وپوست و فرش است.امام جمعه و سایر محترمین به ملاقاتم آمدند ، مظفرالملک نهایت احترام از من کرد.( ای کاش تا این درجه ظالم نمی بود.)

پس از چند روز سیاحت در شهر و اطراف ، عزم حرکت به طرف بروجرد کردم. مظفرالملک خواست مانع شود،اعتذار کردم.راه را تحقیق نمودم گفتند: (( راه زاغه سه روزه و هموار و راه پونه یک روزه و ناهموار است). عازم شدم از راه پونه بروم.مظفرالملک قاطری برای حمل اشیا داده و سه سوار همراه کرد.دو ساعت قبل از غروب ، حرکت کرده مقداری طی مسافت کرده در چادر جمعی از الوار در خلد برین ، شب را توقف کردیم.فردا سوار شده از کوه های ناهموار عبور کرده و هنگام مغرب وارد بروجرد شدیم.در منزل میرزا حاجی محمد دوست قدیم خودم وارد شدم.

فردا میرزا سیدرضاخان نایب الحکومه و آقای حاجی میرزا محمود که از اجله علما ایران است و سایر محترمین به دیدن آمدند.در شهر گردش کردم .واقعاً بروجرد دارالسرور است ، سراپا سبز و خرم ، پر از آب و باغ و صفا و گلستان. قلعه شهر خیلی خراب ، عمارت دولتی هم خراب شده ، مدارس چندی دارد ، مسجد شاه معتبری دارد و در میان باغات قصر ها و تکایا دارد.مال التجاره اش اغلب مثل خرم آباد است و از خرم آباد معتبر تر و بزرگتر است. چون عزم حرکت به طرف محلات کردم، میرزا سید رضاخان یک بسته از اشیا تحفه بروجرد هدیه نموده و روانه شدیم .

ورود به طهران: تمام دوستان و اعیان بدیدن آمدند و بازدید کردم.اعلیحضرت شاه احضارم فرمود از خط سیاحتم سوال کردند بیان کردم . فرمود : ((لرستان را چگونه دیدی؟ )) عرض کردم : (( لرستان پشتکوه و پیشکوه را امریکای خراب دیدم . فرمود :(( چه طور؟ )) گفتم : ((آبادی معتبر در جاهایی شده که آب و خاک و اشجار داشته ، لرستان از بهترین جاهای عالم است ، جنگل و خاک خوبی دارد ولی آبهای مفید به دریا میریزد و زمین ها بایر می ماند .))

در ادامه همین کتاب در صفحات 611 الی 633 نحوه قیام لرهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد و فتح شهرهای اصفهان ، قم و تهران را در زمان مشروطه بدست آنها توضیح می دهند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۰۸
مصطفی ستاری

شهریار جاده ها ( سفرنامه ناصرالدین شاه به عتبات )

به کوشش محمدرضا عباسی و پرویز بدیعی

ناشر چاپی : سازمان اسناد ملی ایران

 

روز یکشنبه پنجم ( ماه شعبان )

امروز صبح سوار کالسکه شده ، به طاق بستان که صحیحش طاق بسطام است رفتیم . نوکرها در رکاب بودند . سوار کالسکه شده سمت شمال راندیم . برای طاق بسطام همه جا خیابان است ، راه کالسکه خوبی دارد و طرفین خیابان را کاشته اند از عمادیه به آنجا یک فرسنگ است . قدری به طاق مانده خیابان تمام می شود . باید انشاالله بعد از این ساخته شود .

یک دهی که مشهور است به بسطام چسبیده به سر آب است ، بسیار ده کثیفی است که در حقیقت طاق بسطام را ضایع کرده است ، این آبادی را باید از اینجا برداشته و پایین تر بزنند .

خلاصه دو طاق حجاری شده است . اولی بزرگ است و سنگ را به طور هلالی طولانی کشیده ، عقب برده اند . ایوانی شده است . ارتفاء پنج شش ذرع می شود . عرض و طول هم به همین قدرها است خیلی آثار خوبی بوده است . از بناهای خسرو پرویز است . در روبروی ایوان ، در قلعه پایین شکل خسرو سواره از سنگ تراشیده اند ، بسیار بزرگ . نیزه ای در دست دارد و لباس جنگ به تن کرده و اسبش شبدیز است .

پای راست اسب که برجسته ، از سنگ بیرون آورده ، خارج کرده و ساخته بوده است . از ران نمی دانم کدام پدر سوخته ولدالزنا شکسته است . اما در قدیم در استیلای خلفای عمر و عثمان این کار شده است . دست راست خسرو هم که نیزه گرفته بود ، شکسته اند . نصف سر اسب را هم شکسته اند . واقعاً عجب حجاری شده است .

دو سر ستون هم از زیر خاک عمادالدوله در آورده ، پهلوی دریاچه گذاشته اند ، شکل و گل و بوته دارد . یک صورت مجسمه مثل بت های قدیم از زیر خاک در آورده اما صورت و کله و ... درست معلوم نیست . هیکل آدمی است بزرگ ، لب دریاچه واداشته اند .

می گفتند لرها اعتقادی به این شکل دارند . تب و لرز و ناخوشی و ... که می گیرند ، نخود کشمیش آورده ، روی این بت می ریزند و بعضی نذرشان هم درست می شود .

 روز چهارشنبه غره شعبان المعظم

باید رفت به عمادیه . چهار فرسنگ سنگین است . عبث از بیستون به عمادیه می رفتیم .چندان راهی نبود . باغ و عمارتی آنجا عمادالدوله ساخته است ، مشهور به کنشت و طاق بستان هم آن سمت هاست . سمت دست چپ ایلات زیاد از شاهسون بغدادی افتاده بودند . دست راست دهی ، چیزی نیست جز مرادآباد جفاکلان که قریب به طاق بستان است . صحرا هم خاک و شیرین بیان است و گاهی هم نزدیک عمادیه چمن خشکی بود . ناهار را کنار جاده خورده ، مردم هم رخت پوشیده اند . اما اعیان و اشراف قدیر از سواره و ... چون از حاجی آباد و بیستون یکسر به قراسو رفته بودند ، نظمی نداشت . سسواره سنجابی و لرزنگنه و ... آمده بودند . پیشخدمت ها و ... همه لباس پوشیده بودند احوالم قدری کسل بود .خلاصه چهار به غروب مانده وارد عمادیه شدیم .فوج زنگنه ، فوج احمدخان پسر ناصرالملک ایستاده بودند . زنها همه روبنده ، نقاب سیاه دارند . قدری زن آمده بودند و شکوه از عمادالدوله می کردند . عمارت عمادیه در کنار رود قره سو واقع است . رودخانه بزرکی است و مثل شط است ، اما حالا آبش کم است .

روز پنجشنبه نهم (ماه شعبان )

شهر کرمانشاهان هفت هزار خانه دارد و متجاوز از سی حمام عمومی ، غیر حمام هایی که در خانه ها و شخصی است . دارای شش کاروانسرا است ، باغات این شهر غالباً در سمت جنوب و شمال واقع است . اهالی این شهر مرکب از کلهر و زنگنه و قدری کردان و سایر طوایف دارد که تخمیناً هفتاد هزار جمعیت دارد . مسجد معتبر این شهر توسط حاجی علی خان زنگنه بنا شده است .

روز جمعه دهم (ماه شعبان )

ما بین شهر کرمانشاه و جلگه ماهی دشت در اوایل راه کرانه است و چشمه معروف به عین الکش که راه کالسکه از آنجا بود از عمادیه الی ماهی دشت دهاتی که در سمت دست راست و چپ است . از این قرار است :

دست راست :بی جابند ، سراب جعفر قلی ، سراب سلید ، چشمه یاروئی ، لوشان ، درکه ، چهار مزرعه است مال علما قمشه لرزنگنه  : چفابلک ، قمشه سید عبدالحسن ، پی ریای ملکی آقا محمد تقی ، برادر آقا عبدالله عمده فرد بسیار ملاک است صاحب دولت چاله چاله ، آقا محمدتقی و علی آباد دو مزرعه است و رودخانه ای که از ماهی دشت  می گذشت اسمش مرک است منبعش از سر فیروز آباد اول خاک لرستان است .

روز پنجشنبه شانزدهم (ماه شعبان )

امروز باید به سرپل ذهاب برویم و تا آنجا دو فرسنگ و نیم راه است . خلاصه راندیم تا به تنگه ای رسیدیم که اسمش (( و اما فه گل )) است . کوچک است از اینجا گذشته ، کوه های چپ و راست دورتر می شوند . سوار اسب بودم از طرف دست چپ کوه سنگی سختی کشیده شده است . در این کوه سخت ، معیر گفت دخمه داوود  مقبره سلاطین قدیم عجم است . اما حالا مشهور به دخمه و دکان آهنگری داوود است . کوه افتاده است زمین ، مثل کره که روی هم چیده باشند . لرها می گویند : که این کره مال پیر زنی بوده است که حضرت داوود قدری از آن کره را خواسته است . پیر زن نداده  و کره ها سنگ شده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۰۷
مصطفی ستاری