لر ( لک ، بختیاری ، فیلی ، ممسنی ، کلهر ، ثلاثی و ... )

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

خلاصه ای از کتابها و متون مربوط به سرزمین لر نشین و تاریخ این نژاد کهن تهیه شده است .

طبقه بندی موضوعی

۱۱۸ مطلب با موضوع «بزرگان لر» ثبت شده است

فلک الدین حسن هشتمین اتابک لُر

پس از قتل تاج الدین شاه به فرمان شاه مغول ، حکومت لرستان ، به فلک الدین حسن وعزالدین حسین فرزندان بدرالدین مسعود واگذار شد . آنان سالها بر لرستان حکومت کردند ودرعدالت وحسن تدبیر مشهور بودند ، وتوانستند قلمرو حکومت خود را تا عراق عرب ، همدان ، اصفهان ، وشوشتر گسترش دهند . این دو برادر با بیش از هفده هزار جنگجوی آماده ومجهز، قدرتی در غرب ایران بوجود آوردند . این دو ، با وجود روابط حسنه ای که باهم داشتند ، سرانجام کارشان درسال692 قمری به زد وخورد کشید ودرجنگی که بین آنان درگرفت هر دو کشته شدند . مولف شرفنامه می نویسد : « فلک الدین حسن بغایت زیرک ودانا ومتدین بوده اما بلانهایه مزاح دوست داشت وعزالدین حسین جبار ، وقهار وکینه ور بوده وبرمجرم رحم نکردی »

در شمال باختری خرم آباد روستای  « فلک الدین » که وجه تسمیه خود را از مقبره ای به همین نام گرفته دامن گسترده است .

 هم اینک نیز آثاری از این مقبره بر جای مانده و اطراف ان گورستان روستا است. این مقبره به فلک الدین حسین بن بدر الدین مسعود از اتابکان لر کوچک تعلق دارد. فلک الدین و بردارش عزالدین حسین در سال 677 ه. ق پس از قتل تاج الدین شاه به فرمان ابقاخان به حکومت رسیدند. این مقبره مورد احترام مردم است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۵
مصطفی ستاری

صلاح‌الدین ایوبی (۵۳۲ هجری قمری - ۱۷ صفر ۵۸۹ هجری قمری) یکی از سرداران مسلمان جنگ‌های صلیبی بود. ایوبیان دودمانی ایرانی تبار بودند که از ۱۱۷۱ تا ۱۲۶۰/۱۲۵۰م در مصر و سوریه و عراق فرمانروایی کردند. پایتخت‌های ایشان دمشق و قاهره بود.

صلاح‌الدین در سال ۱۱۳۶ میلادی در تویسرکان واقع در همدان امروزی از پدر و مادری لر به دنیا آمد. او خدمات خود را در دربار اتابک زنگی ازدست نشاندگان سلجوقیان در شامات شروع کرد که بعدها در مصر جانشین وی گردید. فرزند اتابک زنگی یعنی نورالدین پس از مدتی صلاح‌الدین را به همراهی عمویش شیرکوه عازم مصر گرداند تا متحد اولین فرمانروای مصر را که شاهوار نام داشت در مقام خود حفاظت نماید که به وسیله یکی از رقبای خویش در مصر طرد شده بود.

مصر در این زمان تحت فرمانروایی یکی از خلفای فاطمی به نام ابو محمود عبدالله بود شیرکوه و صلاح الدین مجبور بودند که با او حسن سلوک داشته باشند . از طرفی صلیبیون فهمیده بودند که اتحاد مصر و شامات برای آنها خطرناک خواهد بود به همین خاطر به شام حمله بردند که صلاح الدین انها را سخت به عقب راند و شکست داد. بعد از مرگ نورالدین زنگی، صلاح‌الدین حاکم آنجا شد و آغاز به بسط قدرت خود نمود. او حکومت خود را تا ایران گسترش داد و حجاز و یمن و نوبه و الجزیره را نیز به تصرف درآورد و در حرکت بعدی اورشلیم را از دست قوای صلیبی بیرون آورد. صلاح الدین شجاعانه در نبردی با ریچارد شیردل آنها را مجبور به ترک قسمت‌های زیادی از خاک فلسطین نمود.

وی بعد از سال‌ها مبارزه و مقاوت در برابر تمامی دشمنان در سال1193 در دمشق درگذشت. بعد از مرگ او امپراتوری‌اش  میان  فرزندانش  تقسیم  گردید.

افضل به حکومت دمشق رسید. عزیز در قاهره و ظهیر در حلب حکومت کردند بعدها حکومت آنها به روسای محلی منتقل شد. تنها حلب تا سال1390 در اختیار خاندان ایوبی قرار داشت.

 

منابع:

وبلاگ کردی مالپه ری سوفی بله (به نقل از )

در کتاب " قاموس الاعلام ترکی " جلد ششم اثر شمس الدین سامی فراشری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۵
مصطفی ستاری

« آریوبرزن و یوتاب »

یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخامنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .

اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ، بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد .

اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان  به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد.

درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند .

با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.)

آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ، پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .

آریو برزن با وجود تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود .

در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد ، اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بود که تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود: "شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد."

 
اسکندر نیز در جواب او گفته بود: "شاه تو فرار کرده ، تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."

 
ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود : "پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند .

 
آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند " به یاد لئونیداس*.

در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که  فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست . یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند .

 

*
 لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ، یونانیان  در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۴
مصطفی ستاری

« میر مهنا »

استاد دکتر احمد اقتداری مورخ ، پژوهشگر و ایرانشناس بزرگ لارستانی در مطلبی تحت عنوان"واقعیتهای تاریخی میر مهنا" چاپ شده در هفته نامه نسیم جنوب در مورد اصل و تبار میر مهنا می نویسد:

"نکته دیگر آن که برخلاف آنچه نوشته اند وظاهرا آقای فقیه هم پذیرفته است، میرمهنا عرب نبوده، خاندانش هم عرب نبوده اند، پدر وجدش هم عرب نبوده اند. زبانش لری ومذهبش شیعه بوده است واعراب وارد به خلیج فارس ازدوره قبل از صفویه تا اواخردوره افشاری عموما سنی مذهب وعرب نبوده اند، ولی لر زبانها به خصوص آن ها که در دوره کریمخان زند به سواحل خلیج فارس وارد شده اند، مجموعا اهل کهکیلویه بوده، لر زبان وایرانی تبار بوده اند. کتاب " ایلات کهکیلویه " نوشته ی محمود باور، و کتاب " خوزستان و کهکیلویه و ممسنی " تالیف احمد اقتداری، دراین خصوص بحثی مستوفی دارند.لیراوی ها وحیات داودی ها هردو لرزبان وتبار کهکیلویه ای و لری دارند ومطلقا عرب و یا ترک نیستند. نام طایفه وغایی راباید به طایفه " زهابی " – زه + آب – بدل کرد . کریم خان زند هم (که به میر مهنا جنگید) خود لر زبان ایرانی است. امروز هم لهجه های تمام سواحل خوزستان وبوشهر وفارس ،لُری است".

میر مُهَنّای بندرریگی در زمان پادشاهی کریم خان در بندر کوچکی از توابع بندر گناوه در استان بوشهر بنام بندر ریگ بدنیا آمد او فرزند میر ناصر بندر ریگی بود که در واپسین سال‌های فرمانروایی نادرشاه افشار، حاکم بندر ریگ و رود حلّه و جزیره خارک بود. میر مهنا دریک اقدام انقلابی و نا باورانه پدرش "میر ناصر دوغابی"را که نوکر عناصر هلندی و انگلیسی بود را به ضرب گلوله می کشد.او حضور بیگانگان را در ایران موجب فقر مردم میدانست لذا برای مبارزه با آنها بود تصمیم می گیرد بر راههای بازرگانی (دریایی، زمینی) فائق آید.او برای این کار به جمع آوری نفراتی می پردازد و به به مدت 15 سال به عنوان قدرتی بلامنازع و قهرمانی شکست ناپذیر بر خلیج فارس حاکمیت می کند. اقدامات جنگی میر مهنا آنقدر قدرتمند بود که تمام ناوگانهای نظامی متعلق به دولت هلند و انگلیس و پرتغال از حمله او و غارت اموالشان در خلیج فارس دچار رعب و وحشت شده بودند و به همین دلیل مرتب از دولتهای مرکزیشان طلب نیرو وکمک می کردند.او در سال ۱۷۶۲ به آن‌ها در خارک هجوم آورد که حمله‌اش دفع گردید. او بار دیگر در سال ۱۷۶۶ به خارگ حمله کرد و ۵۸ هلندی و ملوان بومی را اسیر کرداو در زمان حیات پدرش ،به کمک او به بحرین حمله کرده و اعراب و انگلیسی ها را از آنجا بیرون می کند. او در یورش هایش به کشتی های بیگانگان از قانون " حمله مورچگان به ملخ " استفاده می کرد.عدم اطاعت میر مهنا از کریم خان زند که او هم تبار لری داشته است موجب حمله سپاهیان زندیه به فرماندهی زکی خان برادر وکیل الرعایا به او و افرادش می شود. میرمهنا بعد از جنگ های متعدد با نیروهای خودی و غیر خودی و تعقیب مداوم زکی خان به ناچار ابتدا بندر خارک را تصرف کرد و بعد از مقاومت زیاد در برابر محاصره نیروهای زکی خان بناچار به بصره پناه می برد و بر اثر خستگی ،گرسنگی و تشنگی زیاد به مردم پناه می برد، ولی مردم او را می شناسند و تحویل حاکم بصره می دهند. والی بغداد در سال ۱۱۸۲ ق  میر مهنا را به قتل رساند. کریم خان زند به اعتراض این عمل به بصره لشکر کشید و آنجا را تصرف کرد.

نام میرمهنا با هر لقب و عنوانی که برایش قائل باشیم، در تاریخ مبارزات و دشمن ستیزی های ملت های ایران و سرزمینهای حاشیه ی خلیج فارس، حیاتی جاودانه دارد. هر چند نویسندگان متاثر از کاتبین پیشین، درست یا غلط او را «دزد و راهزن» و فردی « خبیث و نامردمی» لقب داده اند، اما در ذهن و یاد مردم جنوب ایران به گونه ای دیگر ماندگار شد. مردم بوشهر... ده ها سال بعد، درخت سدری به یاد او کاشتند و آن را «کُنار مهنا» نامیدند. که در باورشان این بود که این درخت معجزه می دهد، و شفای بیمارانشان، بخت گشای دخترانشان و حاجات دیگرشان را از این درخت می خواهند و به آن دخیل می بندند و شمع روشن می کنند. امروزه جزیره‌ای غیرمسکونی در خلیج فارس به نام او جزیره میر مهنا و بندری نیز در جزیره کیش به نام او نامیده شده است.

 

منابع :

کتاب " ایلات کهکیلویه " نوشته ی محمود باور

کتاب " خوزستان و کهکیلویه و ممسنی " تالیف احمد اقتداری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
مصطفی ستاری

« بوداغ خان چگنی و اسماعیل قلیخان چگنی »

در اواخر حکومت سلطان محمد که فتوری در همه امور روی داده و هرج و مرج پیش آمده بود، امراء خراسان از جمله بوداغ خان چگنی و اسماعیل قلیخان چگنی و گنجعلی خان زیک کوشیدند تا شاه عباس را که این زمان بعنوان ولیعهد در هرات استقرار داشت به جای پدر به سلطنت برنشانند، و آنها در هدف خویش موفق شده در سال 989 فمری رسماً در خراسان سلطنت شاه عباس را اعلام داشته و سلطان محمد را از سلطنت ایران عزل کردند.

این زمان علیقلی خان شاملو لَله شاه عباس و بیگلربیگی خراسان بود که در دارالسلطنه هرات اقامت داشت و تربیت شاه عباس بر عهده وی بود و مرشد قلی خان استاجلو حاکم مشهد بود.

مرشد قلی خان برای اینکه موقعیت خویش را در خراسان تقویت نماید دختر بوداف خان چگنی را که از امرای مهم خراسان بود به همسری خویش درآورد. و سپس یا علیقلی خان به مخالفت برخاست و در جنگی که بین طرفین روی داد علی قلی خان شکست خورد و شاه عباس به زیر سلطه مرشد قلی خان در آمده به مشهد منتقل گردید.

چندی بعد که مرشد قلی خان شاه عباس را برداشته از طریق یزد و کرمان متوجه نواحی مرکزی ایران گردید که سلطنت شاه عباس را رسمیت بخشد، برادرش ابراهیم خان سمت به معاونت وی برگماشت.

در سال 997 که شاه عباس دومین سال سالطنت خویش را آغاز کرد و از طریق فیروزکوه و دامغان عازم خراسان بود، چون از مرشد قلی خان استاجلو که این زمان وزیر اعظم و همه کاره او بود، بیمناک می بود، در محل بسطام شبانه او را در رختخواب به قتل رسانید و ستاره اقبال طایفه استاجلو رو به افول نهاد و امرای این طایفه از جمله ابراهیم خان برادر مرشد قلی خان که حاکم مشهد بود از مناسب خویش معزول گشتند.

شاه عباس از طریق اسفراین راه مشهد را در پیش گرفت و در بیرون دروازه مشهد با استقبال بوداق خان چگنی روبرو شد.

مولف عالم آرای عباسی می گوید: شاه « بوداق خان چگنی را منظور نظر شفقت گردانیده به منصب والالی لَله گی و اتابیگی [پسر خود] شاهزاده سلطان حسن میرزا معزز و سربلند گردانید و حکومت مشهد مقدس معلی نامزد او شد و الکاء خبوشان و محالی که سابقاً به او متعلق بود، به اولاد او حسنعلی سلطان و حسینعلی سلطان [چگنی] و سایر برادران تقسیم یافت.»

شاه عباس در مشهد بسیاری از امرای قزلباش از جمله شاملو و استاجلو را که با مرشد قلی خان رابطه نزدیکی داشتند یا معزول کرد و یا مقتول نمود. اوغلان بوداق چگنی هم که با مرشد قلی خان قرابت سببی و خویشاوندی داشت از این عمل شاه عباس به وحشت افتاد و اندیشید که مبادا روزی این شتر دم خانه او نیز زانو بر زمین نهد، از این رو علاج واقعه را پیش از وقوع نموده با صوابدید پسرانش، سلطان حسن میرزا پسر شاه عباس را برداشته از نشهد به خبوشان (قوچان) رفتند.

شاه عباس بعلل و مشکلاتی که با آن مواجه بود نتوانست به تعقیب بوداق خان بسوی قوچان لشکرکشی نماید، لذا حکومت مشهد را به امت خان استاجلو [یکی از قاتلان مرشدقلی خان] تفویض نمود و خود با سپاه عازم هرات گردید.

شاه عباس در هرات بود که خبر دست اندازی نیروهای عثمانی به نواحی نیروهای عثمانی به نواحی غربی کشور را استماع نمود، ناچار عازم آن دیار گردیده بوداق خان با استفاده از این پیش آمد، رسماً سلطنت سلطان حسن میرزا پسر شاه عباس را در قوچان اعلام داشت و روز بروز بر قدرت و نفوذ وی افزوده گشت و از اطراف و اکناف خراسان و ایران ناراضیان شاه عباس روی به قوچان آورده، آمادگی خویش از هدف بوداق خان را اعلام میداشتند. بوداق خان قصد تسخیر مشهد داشت که در این هنگام واقعه دیگری روی داد و آن حمله عبدالمومن خان ازبک به خراسان بود که به محاصره چهار ماه مشهد و سرانجام قتل عام مردم مشهد گردید که جانداری در آن شهر زنده نماند. بقول شاعر:

هوز اگر بفشارند خاک مشهد                  سفینه از شط خون تا به کربلا بدود

زنان و کودکان که به اسارت ازبکان درآمده بودند بین سپاهیان مغول تقسیم گشته به ماوراءالنهر فرستاده شدند. شاه عباس از ترس عبدالمومن خان در نزدیکی تهران خود را به مریضی زد و به یاری مردم خراسان نیامد، فجایع و جنایاتی که این بار مغولان بر خراسان وارد ساختند، دست کمی از جنایات سپاهیان مغول عهد چنگیز نداشت. همگامی که ازبکان شهر مشهد را به مخاصره گرفتند، امت خان استاجلو حاکم مشهد پیکی به خبوشان فرستاد و از بوداق خان کمک خواست که از پشت سر از طریق رادکان سپاهیان ازبک را مورد حمله قرار دهد تا فشار این قوم خونخوار بر شهر مشهد کاهش یابد و او بتواند از این شهر مقدس دفاع کند. بوداق خان با ابومسلم چاوشلو و امامقلی خان قاجار و محمودخان صوفی اوغلی استاجلو و دیگر امرای حاضر در قوچان به خواسته امت خان پاسخ مثبت داده لشکر به خارج شهر فرستادند که حبر ناگوار دیگری دریافت داشتند و آن حمله نور محمد خان ازبک از اولاد و اعقاب جوجی پسر چنگیزخان بود که از مرو به سوی شهر نسا و ابیورد و باغباد در شمال شرقی قوچان تاخته و این نواحی را بتصرف درآورده بسوی خبوشان پیشروی می کرد.

بوداق خان چگنی تصور کرد که او قصد تسخیر خبوشان و پیوستن به سپاه عبدالمومن خان ازبک را دارد، از این رو به مقابله شتافت تا او را از نیل به مقصود بازداشته با شکست دادن وی عبدالمومن خان را از محاصره مشهد باز دارد.

سپاهیان خبوشان در جنگ با نور محمد خان مغول ابتدا پیروزی چشمگیری بدست آوردند و بسیاری از مغولان را به دیار نیستی فرستاده، آنها را وادار به فرار ساختند، اما بر اثر بی انظباتی نظامی پیش از پایان کار به جمع آوری آذوقه و اغنام و احشام و غارت چادرهای مغولان پرداخته بدان سرگرم شدند و علت این بی انظباطی وجود جنگجویان خبوشان از ایلات و طوایف متعدد بود.

نور محمدخان که در حال فرار به این امر واقف شد سپاهیان خود را وادار به بازگشت و حمله به خبوشان نمود. این حمله مغولان چنان غافلگیرانه و غیر منتظره بود که ایرانیان را سخت به محاصره افکند و آنها تا خواستند در مقام دفاع برآیند اکثراً کشته و اسیر شده و چنان شکست سختی متحمل شدند که نظیرش را بیاد نداشتند.

بوداق بسوی قوچان متواری شد و شرح واقعه را نوشته بوسیله پسرش حسینعلی سلطان برای شاه عباس فرستاد و از گذشته های خود اظهار پشیمانی کرده وی را به حرکت بسوی خراسان و رسیدن به یاری امت خان و مردم مشهد دعوت نمود، اما همچنانکه مذکور شد شاه چنان از عبدالمومن خان ترسیده بود که جرات آمدن به خراسان را نداشت.

مدت شش سال نه تنها خراسان بلکه تمام سرزمینهای شرقی ایران در آتش بیداد و ویرانی مفول ها می سوخت و این قوم غارتگر وحشی باردیگر تا حدود دامغان و سمنان و نزدیکی خوار و ورامین پیشروی و غارتگری کردند و برخی از سپاهیان آنها تا اران از توابع کاشان نیز پیش رفتند. در این موقع وخیم و خطرناک بود که همچنانکه خواهد آمد شاه علی خان میر ایل جلیل کرد چمشگزک که در خوار و ورامین سکنا داشت کمر همت به دفع و سرکوبی مغولان بست و در چند جنگ نیروی آنها را درهم شکست و متواری ساخت و به یاری فرهادخان قرامانلو راه حرکت شاه عباس بسوی خراسان را در سال 1004 قمری فراهم نمود، که شاه عباس پس از رسیدن به اسفراین بوداق خان چگنی را به حکومت و تجدید بنای آن شهر که در حمله مغول بکلی ویران شده بود مامور ساخت.

سال 1007 که دوازدهمین سال سلطنت شاه عباس و شکست سپاهیان ازبک در خراسان است، شاه عباس پس از وارد شدن به مشهد، بوداق خان چگنی را بار دیگر به حکومت مشهد منصوب نمود تا نسبت به تعمیر این شهر و رفع خساراتی که در طول چندین سال ویرانگری مغول دیده بود، اقدام نماید.

همچنین بوداق خان ماموریت یافت نورمحمد خان ازبک را (که چندی پس از پیروزی بر بوداق خان چگنی و سپاهیان خبوشان، خودش نیز از عبدالمومن خان ازبک شکست خورده و به شاه عباس پناهنده شده بود) بع حکومت موروثی و از دست رفته اش برساند.

بوداق خان در ذی حجه 1007 قمری بسوی ابیورد و نسا و مرو تاخت و با شجاعت و کفایتی که از خود نشان داد آن نواحی را از دست گماشتگان عبدالمومن خان خارج ساخته به نورمحمد خان ازبک تحویل داد. بوداق خان در ماوراءالنهر به فتوحات چشمگیری نایل آمده حاکم مرو که خالوزاده عبدالمومن خان بود وسیله «قورچیان عظام و غازیان چگنی که کالبرق الخاطف به طلب او شتافتند و کالهاله بالبدر او را در میان گرفتند» دستگیر شد و نیروی ازبک درهم شکست و نورمحمد خان بوسیله بوداق خان چگنی به تخت سلطنتی موروثی نشانده شد و خطبه و سکه بنام شاه عباس خوانده شد و ضرب گردید. بوداق خان سپس به اردوی شاه عباس بازگشت و ماموریتهای مهم دیگری را که از سوی شاه به او تفویض شده بود به بهترین وجه انجام داد.

بوداق خان تا سال 1012 قمری به تصریح عالم آرای عباسی حاکم قدرتمند مشهد و در نتیجه خراسان بوده است و پسرانش همگی مناصب و مشاغل مهمی داشتند.

در همین سال که شاه عباس از خراسان باز میگشت چون ملاحظه نمود که نظرعلی سلطان شاملو شایستگی نگهداری سرحدات مرو و ماروچاق را ندارد، او را از حکومت آن ناحیه معزول نموده، یوسفعلی خان پسر بوداق خان چگنی حاکم مشهد را به حکومت و سرحد داری آن خطه مهم منصوب نمود و برادش بیرامعلی سلطان چگنی  را که سال 1006 قمری حاکم بسطام بود به معاونت وی در آن حدود الکاء داد و مایحتاج لشکر او از زر و اسلحه و یراق و ضروریات قلعه و آذوقه بر وجه لایق سرانجام یافت و حکومت مشهد مقدس به محراب خان شفقت شد.

بوداق خان چگنی از این پس مامور همراهی در کنار شاه عباس میشود، چون شاه از وجود وی در خراسان بیمناک بود، زیرا پسرانمش همگی در سراسر نواحی شرقی ایران حکومت و امارت داشتند و ایل چگنی از نفوذ و قدرت زیادی برخوردار بود، که اگر بوداق خان می خواست ادعای استقلال کند یا برای شاه عباس بار دیگر دردسر فراهم نماید، قادر بوده است. از این رو شاه مصلحت ندیده است او در خراسان باشد، اما هنگامی که به اسفراین رسید دریافت که بدون وجود بوداق خان در خراسان، استقلال و امنیت این خطه بوسیله ازبکان از میان میرود، لذا او را مامور توقف در خراسان نمود و حکومت بلخ و هرات را نیز بر متصرفات او بیفزود.

 

منابع:

 کتاب عالم آرای عباسی نوشته اسکندر بیک ترکمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۲
مصطفی ستاری

زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام سلسله ای ایرانی و لر تبار است و میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از طایفه زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریم‌خان، ایلخان طایفه زند بود. پدرش «ایناق خان» نیز ایلخان بود. کریم خان در آغاز یکی از سرلشکران سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی مدبر  بود. او را لحاظ برخورد با مردمان نیکوترین فرمانروا پس از حمله اعراب به ایران دانسته‌اند. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب شاه پرهیز کرد. او بطور موقتی ملایر را پایتخت و مقر فرماندهی خود نمود توانست بر کل ایران مسلط شود و سپس  شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار مانده‌است.

کریمخان زند وکیل الرعایا )۱۱۹۳۱۱۶۳ ه. ق) توانست پس از فروپاشی حکومت نادرشاه افشار، تمام بخش‌های مرکزی، شمالی، غربی و جنوبی ایران را تحت حکومت خود درآورد. همچنین برادر وی، صادق‌خان زند، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ق . بصره را از امپراتوری عثمانی جدا کرده و به ایران پیوست نماید و از این طریق، نفوذ ایران را بر سراسر اروندرود، بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.

تشمال کریم (کریم خان زند) از تیرهٔ زند بگله بود. تیرهٔ زند بگله مهم‌ترین تیرهٔ طایفهٔ زند به حساب می‌آمده‌است . طایفهٔ زند گروهی بودند با معیشت شبانی که از اراضی دامنهٔ زاگرس به دهستان پری و کمازان در نزدیکی ملایر کوچ کرده بودند.  معمولاً زندها را شاخه‌ای از طوایف لر به حساب آورده‌اند. یقیناً از نواحی شمال لرستان کوچ کرده و به وسیله شاه عباس صفوی در اطراف ملایر و بروجرد اسکان داده شده‌اند.

پس از مرگ نادر، کریم‌خان نیرویی به هم زد و پس از چندی با دو خان لر بختیاری به نامهای ابوالفتح‌خان بختیاری و علیمردان خان بختیاری ائتلافی فراهم ساخت و کسی را که از سوی مادری از خاندان صفوی می‌دانستند، به نام ابوتراب میرزا (شاه‌اسماعیل سوم) را به شاهی برگزیدند. در این اتحاد علیمردان خان بختیاری وکیل‌الدوله (نایب‌السلطنه) بود و ابوالفتح‌خان بختیاری حاکم اصفهان و کریم‌خان زند نیز سرلشکر سپاه بود. اما چندی که گذشت علیمردان خان بختیاری، ابوالفتح‌خان بختیاری را کشت و بر دیگر همراهش کریم خان زند شورید ولی سرانجام پیروزی با کریم‌خان زند بود.

کریم خان پس از شانزده سال مبارزه دایمی توانست بر تمامی حریفان خود از جمله محمدحسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه کند و صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی ایران را در اختیار بگیرد. وی به انگلیسی‌ها روی خوش نشان نداد و همواره می‌گفت آن‌ها می‌خواهند ایران را مانند هندوستان کنند.

پس از در گذشت کریم خان زند دگرباره جانشینان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاع‌های مستمر، زمینهٔ تقویت و کسب اقتدار آغا محمد خان و سلسلهٔ قاجار را فراهم آوردند. در سال ۱۲۰۹ هجری قمری لطفعلی خان آخرین فرمانروای زند پس از رشادت‌های بسیار، به دست آغا محمدخان قاجار کشته شد.

عده‌ای از وابستگان نزدیک این خاندان را با خود به تهران آورد و در قلعه‌ای قدیمی در یافت‌آباد امروزی زندانی نمود که در اواخر قاجاریه توانستند اراضی اطراف را به دست آورند و همان‌جا اقامت کنند و دیگر وابستگان این خاندان یا کشته شدند یا به عثمانی گریختند و یا مهاجرت کردند تا جان زن و فرزندانشان در امان باشد. امروزه در استان‌های لرستان، کرمانشاه، کردستان، همدان، کهگیلویه و بویراحمد، فارس، کرمان ، قم و خراسان بازماندگان طایفه زند زندگی می‌کنند.

دستگاه دیوانی زند به رهبری حاج ابراهیم کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود یکراست به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند دیگران رویهٔ ابراهیم خان را پیش گرفتند.

تعدادی از طایفه زند چون وضعیت را نامناسب دیدند و بزرگان طایفه زند هرکدام برای رسیدن به قدرت دست به کشتار یک دیگر زده بوده‌اندواتحاد طایفه ازهم پاشیده بودواقامحمدخان قاجار به شیراز حمله میکرد، شبانه و مخفیانه به سمت کوهستان‌های سخت‌گذر بویر احمد حرکت کردند تا جان زن و فرزندانشان در امان باشد و تا زمانی که سلسله عوض شد در همان‌جا می‌زیستند و بعد از مرگ آقا محمد خان قاجار که کینه این طایفه را بر دل داشت وقتل عام این طایفه به پایان رسید ، باز ماندگان طایفه کریم خان به یاسیچ یا همان یاسوج کنونی کوچ کردند ودران مکان اقامت گزیدنند و در این مدت صاحب مال و منال خوبی شدند. بعد سال‌ها مخفیانه زندگی کردن حاج نیاز بزرگ طایفه به سمت اردکان فارس هجرت نمود وبا ورود ایشان به این منطقه کسی یارای مقابله با این طایفه لر را نداشت و به بزرگی و خانی منطقه درآمد و ایشان برای همیشه در این مکان اقامت کردند و بعد از حاج نیازیاسیچی فرزندش حاج علی خان وحاج باباخان وفرزندان ایشان بر بلوکات اردکان فارس خانی و کلانتری کردند و از این طایفه در فارسنامه ناصری یاد شده‌است. ایشان کلیه دهات مجاور را خریداری کردند و خراج سالیانه حکومت را یکجا می‌پرداختند این طایفه برای قدردانی از زحمات حاج نیاز بعدها نام خانوادگی نیازی را برای فامیل خود انتخاب کردند از حاج نیاز یاسیچی قران‌های خطی بر پوست آهو برای وراث آن به جای مانده‌است؛ و در دوره پهلوی که مبارزات علیه خوانین آغاز شده ایشان بدون مقاومت قدرت را به حکومت مرکزی تحویل دادند(  فارسنامه ناصری )

از دیگر بازماندگان طایفه زند که به یافت آباد از مناطق تهران کنونی تبعید شده بودند نیز در اواخر دوره قاجاریه هرمزخان زند، رضا قلی بک میرزا و بعد از او مرتضی خان زند معروف به مرتضی خان یافت آبادی موفق به تملک یافت آباد، اسلام شهر و روستاهای اطراف شدند که البته در رابطه با این مالکیت همواره باعبدالحسین میرزا فرمانفرما معروف به شازده فرمانفرما از شاهزادگان صاحب نفوذ قاجار اختلافاتی وجود داشت که در نهایت پس از نزاعی طولانی و خشونت بار در دوران پهلوی اول با رای دادگاه مالکیت یافت آباد به خوانین زند رسید. مرتضی خان یافت آبادی نیز همچون دیگر اقوام خود جوانمرد و مردم دار بود و به عنوان یکی از پیشگامان اصلاحات ارضی بخش عمده‌ای از زمین‌های یافت آباد را به صورت داوطلبانه به مردم واگذار کرد. مقبره رو به تخریب وی در قبرستان یافت آباد واقع شده‌است.

   کریم خان زند:  در ۱۱۶۳ ه‍. ق. در اتحادی سه‌گانه که شاه اسماعیل سوم صفوی را به پادشاهی رساند، سپهسالار ایران شد. در ۱۱۶۵ ه‍. ق. با شکست علیمردان خان بختیاری، برای مدت کوتاهی وکیل‌الدولهٔ شاه اسماعیل سوم شد ولی در همان سال از محمدحسن خان قاجار شکست خورد و شاه اسماعیل سوم به محمدحسن خان پناه برد و ساکن اشرف شد و مقام وکالت به محمدحسن خان رسید . در ۱۱۷۱ ه‍. ق. در حالی که بیشتر مناطق ایران را از دست داده بود در شیراز به محاصرهٔ محمدحسن خان در آمد ولی شیراز سقوط نکرد. یک سال بعد ورق برگشت و محمدحسن خان شکست خورد و کشته شد و شاه اسماعیل سوم دوباره نزد او بازگشت و کریم خان بار دیگر وکیل‌الدوله گردید. با مرگ شاه اسماعیل سوم در ۱۱۸۷ ه‍. ق. کریم خان از به پادشاهی رساندن حیدر میرزا (فرزند شاه اسماعیل سوم) خودداری نمود و خود را وکیل‌الرعایا نامید.

زندیان با انگلستان دارای پیوندهای بازرگانی بودند و برخی سران این دودمان همچون واپسین شاهشان لطفعلی‌خان برخوردهای نزدیک و دوستانه‌ای با نمایندگان این کشور داشتند. هرچند برخورد کریم خان با انگلیسی‌ها در تاریخ پُرآوازه است؛ وی چینی‌های پیشکشی انگلیسی‌ها را در پیش رویشان شکست و ظرف‌های مسی ایرانی را به زمین زد و گفت که می‌بینید مال ما بهتر است و نیازی به ظرف‌های شما نداریم؛ ولی می‌نماید این از عاقبت اندیشی بنیانگذار این دودمان بوده باشد چه که هندوستان به تازگی به استعمار انگلیسی‌ها درآمده بود؛ ولی با این همه وی به شرکت انگلیسی هند شرقی پروانه زدن تجارتخانه در بوشهر را داد و تسهیلاتی بدیشان بخشید . انگلیسی‌ها پارچه‌های پشمی به ایران می‌آوردند و در برابر کریم خان ایشان را از حق گمرک معاف نمود؛ ولی بازرگانان انگلیسی حق بیرون بردن طلا و نقره را از ایران نداشتند و ناچار بودند برای بهای کالاهای خویش کالاهای ایرانی خریداری کنند.

فتح بصره در سال ۱۷۷۵ میلادی، از سوی کریم خان برای از رونق انداختن بازرگانی عثمانی و رونق بخشیدن به بندرهای ایران بود چه که پنج سال پیش از آن بازرگانان انگلیسی تجارتخانه خویش را در بوشهر بسته و در بصره برپا نموده بودند و با چیرگی بر بصره آن‌ها چاره‌ای نداشتند جز اینکه شرط‌های ایران را در راه بازرگانی بپذیرند.

هلند نیز در آن زمان هماورد بازرگانی انگلستان بود، این کشور در این زمان جزیره خارک را اشغال کرد و آن را محور بازرگانی خویش با ایران و عثمانی قرار داد ولی دیری نگذشت که در سال ۱۷۷۶  میلادی  راهزنی به نام میرمهنا ظاهراً به اشاره زندیان خارک را گرفت و هلندی‌ها را بیرون راند.

همچنین روسیه نیز پیوندهای بازرگانی گسترده‌ای در این روزگار با زندیان داشته‌اند.

در نیمه دوم سده هجدهم اروپاییان حرکت‌های استعماری خویش را در شرق آغاز کرده بودند و کریم خان از این جنبش اینان هشیار بوده و به پیروانش نیز هشدار می‌داده‌است.

وضعیت مردم در زمان پادشاهی کریم‌خان

او که مرد ساده‌زی بود به تجملات و انباشتن دارایی کششی نداشت و بیشتر سرمایه کشور را به مصرف نیازهای درونی کشور می‌رساند. او دوست داشت مردم در آرامش و آسایش و شادی زندگی بکنند و در راه این آرزوی خویش می‌کوشید. او که انسانی بی‌آلایش بود در توده مردم حاضر می‌شد و از روزگار آنان آگاه می‌شد و گاه در انجام کارهای پست نیز بدان‌ها یاری می‌رساند. از مهربانی و بخشش او داستان‌ها گفته شده‌است.

وضعیت مردم پس از پادشاهی کریم‌خان

با مرگ کریم خان اوضاع کشور باز به هم ریخت و نبرد بر سر قدرت بازماندگان زند فشار بسیاری به مردم آورد. حتی در برافتادن این خاندان مردمان بسیاری قربانی قاجارهایی شدند که فرمانروایی را از زندیان ربوده بودند، برای نمونه بلایی که بر سر مردم کرمان آمد را می‌توان نمونه آورد.

 

کریم خان زند بنیانگذار سلسله پادشاهی زندیه در جمله ای خود را لر معرفی می کند و چنین می گوید :( اگر شما ما را لر ساده ی بی وقوفی پنداشته اید اشتباه کرده اید)و بسیاری سخنان دیگر از این پادشاه زند در کتاب رستم‌التواریخ اثری از محمدهاشم آصف از کاتبین دوره زندیه و اوایل دوره قاجار ، به ثبت رسیده است .

منابع :

  • پناهی سمنانی؛ آغامحمدخان قاجار، چهره حیله‌گر تاریخ
  • مرتضی راوندی؛ تاریخ اجتماعی ایران، پوشینه دوم
  • دکترعبدالحسین زرین کوب؛ روزگاران (تاریخ ایران از آغازتاریخ تاسقوط سلطنت پهلوی)
  • حق شناس، سید علی، حاکمیت تاریخی ایران بر جزایر تنب و بوموسی، تهران، انتشارات سنا، ۱۳۸۹.
  • کریم‌خان زند، «جان. ر. پری»، علی‌محمد ساکی، ص. ۲۴–۲۵

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۲
مصطفی ستاری