لر ( لک ، بختیاری ، فیلی ، ممسنی ، کلهر ، ثلاثی و ... )

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

لرستانات سرزمینی متشکل از چند استان لرستان ، کهکیلویه و بویراحمد ، چهارمحال و بختیاری ، ایلام ، کرمانشاه ، همدان ، قزوین ، مرکزی ،اصفهان و ... می باشد .

خلاصه ای از کتابها و متون مربوط به سرزمین لر نشین و تاریخ این نژاد کهن تهیه شده است .

طبقه بندی موضوعی

۱۲۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پروفسور توفیق موسیوند       

متولد سال 1315در روستای ورکانه همدان،فارغ التحصیل رشته مهندسی کشاورزی از دانشگاه تهران و فوق لیسانس مهندسی مکانیک از کانادا و دکترای پزشکی و فوق تخصص جراحی قلب از کانادا می‌باشد.

او صاحب اختراعاتی چون قلب مصنوعی،امکان تشخیص پزشکی از راه دور و تنظیم و معالجه قلب،تعیین DNA انسان توسط اثر انگشت و 14 اختراع پزشکی دیگر،عالی‌ترین مقام علمی جهان از انجمن سلطنتی کانادا و انگلستان و نیز عضو انجمن دانشمندان نیویورک، بنیانگذار درمان پزشکی از راه دور،رئیس بخش قلب و عروق انستیو تحقیقات قلب دانشگاه اوتاوا (پایتخت کانادا) است

.او بعد از 37 سال،در سال 1381 و در همایش بین المللی بوعلی سینا به زادگاهش (همدان) بازگشت.کسی که آمادگی خود را برای تأسیس دانشگاه و بیمارستانی بزرگ در کیش اعلام کرده است؛بیمارستانی که با بزرگترین دانشگاه و بیمارستان جهان قابل رقابت باشد،و کمترین و کوچک‌ترین هزینه‌ای برای دولت ایران در برنداشته باشد و تمام منابع آن از اعتبارات شخصی او تأمین شود

.او درباره زندگی خود می‌گوید: «خانواده شلوغی بودیم،ساده زندگی کردن را دوست دارم،گله چرانی و دعوا و آشتی و عید نوروز و… من خیلی خوشبخت بودم که پدرم گذاشت درس بخوانم،فرصتی که نصیب خواهرانم نشد.بعد،از چوپانی‌هایش می‌گوید و شب‌هایی که نتوانسته بود بخوابد و اینکه چرا پیامبران بیشتر چوپان و یا نجار بودند.

او می‌گوید:«به یاد کودکی آرامش پیدا می‌کنم،آنجا (کانادا) هم،همیشه دنبال خاطراتی بوده‌ام که در دنیای مدرن و پیچیده به من آرامش بدهد.آنها را در چوپانی و همان شب‌های مهتابی می‌یافتم.ی

ک چوپان به خدا نزدیکتر از دیگران است و همیشه به خلقت فکر می‌کند.آن وقت‌ها،من خدای گوسفندانم بودم.چوپانی،انسان را به اصل خود،خدا و طبیعت نزدیک می‌کند و به همین خاطر خدا دوستی و ذهن من مترادف با چوپانی است،وقتی برای کارهایم جوابی نمی‌یابم،به خدا بیشتر التماس می‌کنم

.این حالت اغلب،وقتی پیش می‌اید که جواب مسأله‌ای را نمی‌دانم و از پس حل آن بر نمی‌ایم.من خیلی سجده شکر به جای می‌آورم و در جراحی‌هایم که انگار دخالت در کار خدا است.

 فکر می‌کنم که خداوند به همه آدم‌ها مغز داده که از آن استفاده کنند و برای کمک به خود و دیگران از آن بهره ببرند.با این حال عده‌ای قدرت وعده‌ای شهرت،وعدّه‌ای ثروت را دوست دارند.

عدّه‌ای هم دلشان می‌خواهد به مردم خدمت کنند،حتی بیشتر از آنچه که مردم انتظار دارند،احساس وظیفه می‌کنند و بس.[چیزی شبیه سکوت میان خالق و مخلوق!]

قلب مصنوعی و دیگر اختراعات پروفسور موسیوند جان هزارها تن را نجات داده است.او به کسانی که می‌خواهند از وی قدردانی کنند می‌گوید:اگر راستی می‌خواهید به من هدیه بدهید،آن موقع که به خدا نزدیک می‌شوید،برای من دعا کنید که چاقی‌ام کم شود و عمرم زیاد!(با اشاره طنزآمیز)

 زندگی پروفسور فراز و فرودهای زیادی داشته است که مجال کوتاهی را از زبان خود ایشان می‌آوریم:«من اول برای تحصیل به دانش‌سرای معلمی همدان رفتم .همه انتظار داشتند،من معلم بشوم و خودم دوست داشتم نفر اول بشوم که نشدم و با خدا دعوا کردم که چرا اینطور نشد

.بعد رفتم سراغ مهندسی مکانیک و بعد از آن،سراغ رشته کشاورزی و دست آخر از ایران خارج شدم و 30 سال بعد بود که به حکمت خدا پی بردم و دیدم اگر در دانش‌سرای تربیت معلم نفر اول می‌شدم،این فرصت را نمی‌یافتم که این همه یاد بگیرم و به مردم خدمت کنم.

 بعدها فهمیدم که ما،چه عامی و چه دانشمند،حکمت خدا را نمی‌دانیم و نمی‌فهمیم و این یک واقعیت است.من فکر می‌کنم مذهب و علم با هم اختلاف ندارند.

اینها دست به دست هم، پیش می‌روند.علم ابزاری است که خدا ایجاد کرده و مذهب دستوری است که باید انجامش بدهیم.سپس در پایان گفته‌هایش،رباعی معروف بوعلی سینا را می‌خواند که:

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت‌ یک موی ندانست ولی موی شکافت

انـدر دل من هـزار خـورشید بتافت آخـر بـه کـمـال ذره‌ای راه نیـافـت‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
مصطفی ستاری

دکتر احسان کامرانی     

متولد شهرستان پلدختر که پس از اخذ مدرک لیسانس مهندسی پزشکی از دانشکده پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران و فوق لیسانس مهندسی برق گرایش کنترل از دانشگاه تربیت مدرس،مقطع دکترای مهندسی پزشکی را در دانشگاه مونترال به پایان رسانیده و در حال حاضر به عنوان محقق در دانشگاه هاروارد آمریکا مشغول به تحصیل و کار پژوهشی است در رابطه با موفقیت های اخیر خود به خبرنگار فخر گفت:اخیرا جایزه بهترین مقاله برگزیده را از کنفرانس بین المللی MIOMD شهر شیکاگو آمریکا کسب کرده و عنوان بهترین کار پژوهشی را در همایش ACFAS کانادا در کارنامه خود دارم.

این جوان نخبه پلدختری درگفتگوبا خبرنگار بیان روز، در خصوص مقاله برگزیده خود در کنفرانس بین المللی شیکاگو گفت:این مقاله در خصوص سیستم جدیدی جهت تصویربرداری از مغز و در نهایت تشخیص پزشکی است که در ارتباط مغز انسان با کامپیوتر مورد استفاده قرار می گیرد به طوری که جهت کنترل محیط به صورت بی سیم و با استفاده از فرامین مغز قابل استفاده می باشد به عبارتی کنترل توسط فکر.

دکتر کامرانی گفت:برای اولین بار در دنیا موفق به ساخت چشم مصنوعی با قابلیت بینایی بخشی گردیده ام.

وی بهترین وجه کاربردی کردن علم در کشور تشویق و حمایت معنوی نخبگان از سوی دولت دانست و افزود:در صورتی که در ایران شرایط تحقیقاتم فراهم گردد به طوری که به عنوان یک محقق دغدغه ای جز تحقیق نداشته باشم به وطن باز خواهم گشت.

محقق لرستانی با اشاره به موفقیت های علمی دوران تحصیل خود در ایران گفتدر سال 2003 در همایش مهندسی کامپیوتر CFSC تنها مقاله فارسی خود را تحت عنوان کنترل ربات از طریق اینترنت و جراحی از راه دور ارائه کرده که موفق به اخذ عنوان بهترین مقاله همایش گردید.

وی چاپ 15 عنوان مقاله در ISI و ارائه 30 مقاله در مجلات سطح دنیا را از دیگر توفیقات علمی خود برشمرد. دکتر احسان کامرانی در توصیه ای به جوانان و علاقمندان به کارهای پژوهشی گفت:با شبیه سازی راه به جایی نخواهیم برد بنابراین ورود به حوزه پژوهشی بسیار ضروری است پس انتخاب رشته تحصیلی برا اساس علاقه تعیین هدف تحصیلی و حذف تفکر مادی ایمان به این که راه رسیدن به صنعتی پویا تنها از طریق پژوهش و کاربردی کردن آن موثر است باید مد نظر قرار گیرد.

وی ضعف پروژه های تحقیقاتی را در داخل کشور توجه به تحقیقات تئوریک و آزمایشگاهی و عدم کاربردی کردن آنها عنوان کرد و خطاب به مسئولین و نخبگان گفت: تفکر مسئولین می بایست بر مبنای نخبه پروری شکل گیرد و از نخبه زدایی خودداری گردد.

وی تصریح کرد :از طرفی نخبگان نیز می بایست با برداشتن موانع تمامی راهها را برای رسیدن به موفقیت امتحان کنند و مشکلات نباید توجیه برای کاهش تحقیق و پژوهش باشد بلکه باید انگیزه و نقطه عطفی برای تلاش بیشتر گردد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۹:۰۱
مصطفی ستاری


محمٌد مُرادی معروف به شاه‌میرزا مُرادی (۱۳۰۷ - ۱۳۷۶) نوازنده سرنا و از چهره‌های سرشناس موسیقی لرستان بود. وی با اجرای کنسرت‌های متعدد در ایران و دیگر کشورها، موفقیت‌های خوبی به دست آورد.

محمد مرادی در سال ۱۳۰۷ در روستای باباخانی از توابع شهرستان دورود در استان لرستان به دنیا آمد. وی از سن ده سالگی نواختن تمبک را در کنار عمویش محمد علی مرادی که نوازنده کمانچه بود آغاز کرد. در حین آموختن ضرب شروع به یادگیری کمانچه کرد و نواختن کمانچه را نیز از عموی خود فرا گرفت.

 در سن پانزده سالگی آموختن سرنا را نزد پدرش شروع کرد. شاه میرزا مرادی به تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۷۶ خورشیدی درگذشت و در شهر دورود به خاک سپرده شد.

اجراها

شاه‌میرزا مرادی در شهرهای مختلف ایران مانند تهران، تبریز، سنندج و ارومیه به اجرای برنامه موسیقی دست زد. اما حوزه اجراهای وی به داخل ایران محدود نشد و در سال‌های بعد، اجراهایی در کشورهای اروپایی مانند انگلیس، فرانسه، آلمان، بلژیک و اتریش نیز داشت .

جایزه‌ها

شاه‌میرزا با شرکت در اولین جشنواره موسیقی فجر توانست مقام اول و دیپلم افتخار این جشنواره را به دست آورد.

وی در سال ۱۳۷۰ با شرکت در جشنواره موسیقی آوینیون فرانسه ، مقام اول سازهای بادی جهان را کسب کرد و به مروارید اقیانوس لقب گرفت.

او در سال ۱۳۷۲ خورشیدی بهترین نوازنده سازهای بادی دنیا درجشنواره سازهای دوزبانه شناخته شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۴
مصطفی ستاری


دکتر ابوالقاسم بختیار

وى در سال ۱۲۰۳ش (۱۹۲۳م) موفق به اخذ درجه کارشناسى (BA) از دانشگاه داکوتاى جنوبى شده است. اما او همچنان در فکر آموختن بوده است، از این رو به دانشگاه سیراکیوس رفته تا در رشته پزشکى به تحصیل بپردازد و سرانجام با تلاش و جدیت و مقاومت چشمگیر، به رغم سختى ها و تنگناى مالى و تحمل رنج و مشقت فراوان دوره کارورزى پزشکى (انترنى) را به پایان مى برد. بعد از آن نیز از پاى نمى نشیند و با گذراندن دوره جراحى در بیمارستان Bellevune، آموزش پزشکى خود را در سن ۵۵ سالگى به اتمام رساند. « حسن مهرآوران » ، « على اصغر حکمت» و « جهانشاه صالح » از همدوره هاى درسى دکتر ابوالقاسم بختیار بودند.

 در آمریکا با « هلن جفریز» ازدواج کرد ، تا اولین ایرانی باشد که با یک امریکایی ازدواج کرد. بعد از ازدواج، مدتى در آمریکا به سر برد و به طبابت اشتغال داشت. اما آرزوی خدمت به هم وطنانش وی را بر آن داشت تا به اتفاق همسرش به ایران بیاید. در سال 1309 در زمان سلطنت رضا شاه به کشور بازگشت. تا دین خود را به سرزمینش ادا کند. او در ایران بیمارستانی خصوصی دایر کرد و به انجام جراحی بیماران پرداخت . سه سال پس از ورود او به همت وی و همکارانش ، دانشکده ی پزشکی تهران تاسیس و او به معاونت دانشکده ی پزشکی برگزیده شد .

ایشان در ۱۳۱۴ شمسى از سمت خود استعفا مى دهند. طى سال هاى ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۵ شمسى دکتر بختیار به تدریس دروس زنان و زایمان (نسوان و قابلگى) و روش انجام جراحى هاى کوچک (صغیر) به دانشجویان پزشکى تهران اشتغال داشته است. از اقدامات ارزنده دکتر بختیار در پیشبرد اهداف علمى دانشکده پزشکى تهران، مساعدت و نقش او در راه اندازى و تجهیز سالن تشریح و ساخت فضاهای آموزشی دیگر بود. دکتر امیر اعلم که رئیس کرسی تشریح بود و دکتر ابوالقاسم بختیار جراح و معاون دانشکده پزشکی و دکتر بلر جراح بیمارستان آمریکایی تهران کوشش فراوان در این راه به خرج دادند. به نوشته « حکمت » حتی برای اولین بار اجساد اموات بلاصاحب را مخفیانه دکتر بختیار از مریضخانه‌های دولتی تحویل گرفته و در اتوموبیل شخصی خود به تالار تشریح می‌آورد و در سالن زیرزمین در محفظه‌های مخصوص مملو از محلول ضدعفونی قرار می‌گرفت.از دیگر خدمات مرحوم دکتر بختیار انجام اعمال جراحى در آن سال ها بوده است.

در سال ۱۳۱۸ شمسی دکتر بختیار به عنوان جراح ارشد شرکت نفت ایران و انگلیس به خوزستان آمد . ابتدا در آبادان بود و از سال ۱۳۲۱ شمسی در بیمارستان شرکت نفت مسجد سلیمان به خدمت پرداخت .مرحوم دکتر بختیار تا سن ۹۰ سالگی در خوزستان و مسجد سلیمان ماند و در سال ۱۳۴۱ شمسی به تهران بازگشت . در اسفند سال ۱۳۴۲ طی مراسمی از خدمات دکتر بختیار در دانشگاه تهران تقدیر به عمل آمد و سالن آناتومی دانشکده پزشکی به نام ایشان نام گذاری شد . دکتر ابوالقاسم بختیار سرانجام در سن ۹۹ سالگی1 در سال ۱۳۴۹ شمسی در گذشت. ( در کتاب « زندگینامه مشاهیر رجال پزشکی معاصر ایران » سن فوت 105 سالگی ذکر شده است.) و همانند تمام بختیاری ها ، به فردوسی و شاهنامه عشق می ورزید. به همین خاطر و بنا به وصیت او ، فرزندانش مرحوم بختیار را در جوار تربت حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک سپردند. تا خاک وجودش با خاک شاعر حماسه سراى ایران ، فردوسى درهم آمیزد. که آرزویش این بود. در نامه اى که او سال ها بعد از ایران براى پسرش در آمریکا نوشته است، شرح دشوارى هاى سر راه او و میزان مقاومت وى را مى توان به خوبى دریافت. او براى فرزندش در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۵۳م چنین نوشته است:

« درسن ۱۹ سالگی من فروشنده دوره گردی در کوه های بختیاری بودم که هزاران رویا درسرداشتم داشتم زمانی که به امریکا رسیدم من فقط مدرک دیپلم دبیرستان امریکایی تهران را داشتم بدون پول ، بدون آشنا و هیچ کس نبود که از من حمایت کند اما بر آن بودم کهپزشکی را بیاموزم و هیچ کس در این کره ی خاکی نمی توانست مرا از راهی که درپیش گرفته بودم منحرف سازد ، هنگامى که نخستین بار براى اخذ پذیرش تحصیلى نزد رئیس دانشگاه کلمبیا رفتم او به من گفت که رشته تحصیلى بسیار سختى را انتخاب کرده ام و باید آن را تغییر دهم. اما من به او گفتم که پیروزى یا مرگ هدف من است و رشته تحصیلى ام را تغییر نمى دهم حتى اگر مجبور باشم تا پایان عمر زندگى ام را براى رسیدن به آن مصروف دارم.»

دکتر بختیار با داشتن هفت فرزند ، پس از متارکه با همسر اولش در سن ۷۰ سالگى با بى بى توران ضرغام یک زن بختیارى ازدواج کرد و ده فرزند هم حاصل این ازدواج بود. (سرگذشت هلن جفریز را بعد ها لاله بختیار در کتابى به نام «هلن توس: ادیسه اى از آیداهو تا ایران» منتشر کرد.

سه تن از فرزندان ایشان عبارتند ار:

1- دکتر لیلى بختیار، پزشک متخصص بیمارى هاى گوارش ، اولین فرزند ابوالقاسم بختیار، پزشک برجسته ایرانى مقیم آمریکا است.

2- دکتر لاله بختیار ، متخصص روان درمانى وی همجنین کتاب ها و مقاله های متعدد درباره ی « تصوف » به نگارش در آورده است.

3- دکتر جمشید بختیار (روانپزشک )

این سه نفر روایت و داستان زندگى پرنشیب و فراز پدر را به صورت کتابی با عنوان « ابوالقاسم
توس: سفر حماسى دکتر ابوالقاسم بختیار » به یاد بود پدر به رشته تحریر درآوردند که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. در این کتاب به رویدادهای مهم و مرتبط با ایل بختیاری نیز پرداخته شده است.

دکتر ابوالقاسم بختیار نمونه انسانى بی نظیر ، بسیار فعال ، بی پروا ، دارای عقاید و برنامه های جدید ، مقاوم ، سختکوش و پزشکى پرکار بوده است که تا حدود نود سالگى، همچنان به طبابت و خدمت به بیماران اشتغال داشته است، از این رو روایت و داستان زندگى او جالب و در نوع خود کم نظیر است. ویژگى بارز او شوق آموختن و دانستن بوده است که او را از بروجن به نیویورک کشانده است. در طول یک قرن پس از آن ابوالقاسم مسیرى را از دستفروشى و مغازه دارى تا معلمى و دانشجویى و پزشکى طى کرد، به معاونت آموزشى دانشکده پزشکى دانشگاه تهران رسید و جراح ارشد شرکت نفت ایران و انگلیس شد.

بى شک، زندگى و تلاش بى وقفه او، براى دستیابى به مشعل پرفروغ دانش و مقاومت کم نظیر ایشان در این مسیر مى تواند براى نسل جوان کشور سرمشق مناسبى باشد. روایت زندگى انسانى پرتلاش، جراحى سختکوش و خدمتگزار که به فرهنگ و ادب ایران زمین عشق مى ورزیده و فرصت حیات را براى دانستن هرچه بیشتر مغتنم شمرده است و راستى براى یک انسان چه سعادتى از این بالاتر واند باشد؟


منابع

1- عزیزی ، محمد حسین « نگاهى به زندگى و خدمات زنده یاد دکتر ابوالقاسم بختیار از کوه هاى بختیارى تا نیویورک » روزنامه شرق شماره ۵۹۶ صفحه پزشکی.

2- نشریه رسمى دانشکده پزشکى دانشگاه تهران، سال نهم، شماره ۵ (۲۶۴)، سه شنبه ۸/۱/۴۳.

3- موحدى، محمد مهدى: زندگینامه پزشکان نام آور معاصر ایران، ج ،۲ تهران ، انتشارات ابرون، ۱۳۷0 ص ،۳۵

4- موحدی ، محمد مهدی « زندگینامه پزشکان نام آور معاصر ایران، ج ،1» تهران ، موسسه نشر علوم و فنون ، 1371، صص 182-183.

5- هدایتی ، سید جواد « تاریخ پزشکی معاصر ایران از تاسیس دارالفنون تا انقلاب اسلامی» تهران ، دانشگاه علوم پزشکی ایران ، 1381، ص 62..

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۱۵
مصطفی ستاری

بانو دولت خاتون چهاردهمین اتابک لر

با وجود کوتاه بودن عمر اغلب حکومت های پس از اسلام ، اتابکان لر کوچک با مدت زمانی بیش از 4 سده ، طولانی ترین حکومت را داشته اند ؛ به نحوی که موسس این سلسله که « شجاع الدین خورشید » نام داشته در سال 570 هجری بر تخت نشست و به علت آشفتگی سیاسی – اجتماعی و نیز هرج و مرج های بوجود آمده از فروپاشی سلجوقیان ، اعلام استقلال کرد . وی موفق شد پنجاه سال بر لرستان فرمانروایی کند .

پس از مرگ شجاع الدین خورشید ، 23 نفر از این سلسله به قدرت رسیدند که هر کدام بنا بر تدبیر و قدرتی که داشتند به انحاء مختلف در رونق و آبادانی لرستان تلاش کردند .

آنچه در این میان توجه برانگیز است به قدرت رسیدن زنی به نام « دولت خاتون » است که در فاصله ی سال های 720-716 هجری به عنوان چهاردهمین اتابک لرستان در این ناحیه فرمان می رانده است . دولت خاتون همسر عزالدین محمد ( سیزدهمین اتابک لر ) بوده و چون عزالدین محمد نه پسری داشته و نه برادری که پس از مرگش بر تخت سلطنت بنشیند بنابراین همسرش دولت خاتون به جای وی زمام امور را بدست گرفت ؛ دوران حکومت دولت خاتون بر لر کوچک معاصر با فتنه های مغولان و به قدرت رسیدن ابو سعید خان بهادر بود .

وی زنی عفیف بود و روی از خواص و عوام می پوشید ؛ به همین خاطر نمی توانست به خوبی امورات حکومتی را سر و سامان دهد ؛ همانگونه که گفته شد در آن زمان فتنه های مغولان به اوج خود رسیده بود و از آنجا که لرستان دارای معادن گرانبها بود ، مورد طمع مغولان قرار گرفت ؛ چنان که صاحب منتخب التواریخ می نویسد : « ماموران مالیاتی مغول ( باسقان ) عرصه را بر مردم تنگ ساختند و خود به اداره ی امور پرداختند و در واقع قدرت حقیقی در دست مغولان بود ( منتخب التواریخ ، ص 63 ) .

با افزایش فشارها و مداخلات مغولان در امور لر کوچک ، مردم این ناحیه که از قدیم الایام ، استقلال خود را حفظ کرده بودند ، اکنون دچار نارضایتی شده و نسبت به ادامه ی کار دولت خاتون ناامید شدند ؛ لذا با افزایش فشارها بر دولت خاتون از طرف افکار عمومی ، وی که چاره ی کار را در کناره گیری از قدرت می دید ، بدون لجاجت و پافشاری در حفظ قدرت ، با مشروط کردن کناره گیری خود ، سه شرط زیر را برای واگذاری قدرت به حکومت مرکزی ارایه کرد :

1-  استقلال لر کوچک توسط مغولان محترم شمرده شود .

2-  مغولان از آزار و تعدی به ساکنین لر کوچک دست بکشند .

3-  سلطنت لر کوچک با رای مجلس ریش سفیدان لر کوچک به یکی از برادرانش برسد .

سرانجام شروط دولت خاتون برای کناره گیری از حکومت به تصویب دیوان مغول رسید و دولت خاتون پس از واگذاری قدرت به برادرش عزالدین حسین از کار حکمرانی کناره گرفت .

از زندگی دولت خاتون پس از کناره گیری از حکومت اطلاعات چندانی در دسترس نیست ؛ تنها می دانیم که با یکی از امرای لر بزرگ به نام « یوسف شاه » ازدواج کرده است .

گرچه مدت حکومت دولت خاتون بسیار کوتاه بود اما همین مدت کوتاه نیز نقطه ی عطفی شد در تاریخ لرستان و حتی قوم لر ؛ چنانچه به نوشته دکتر رجبی دولت خاتون اولین زن از نژاد ایرانی است که پس از اسلام به قدرت رسیده است .

وی گرچه به حکومت و قدرت دست یافت اما از لحاظ اعتقادی و معنوی بسیار کوشا بود ؛ چنان که گفتیم وی به خاطر « روی پوشیدن از عوام و خواص » نتوانست از عهده ی کار حکومت بربیاید . معین الدین نطنزی در کتاب منتخب التواریخ در وصف ملکه دولت خاتون آورده است که « ملکه ی عهد بود و خاندگار عصر » .

هم چنین اگرچه دولت خاتون در امر حکومت داری چندان موفق نبود اما کمی تامل و درنگ در شروط سه گانه ی او برای خروج از قدرت ، تدبیر و آینده نگری وی را روشن می نماید ؛ چنان که وی خواهان حفظ استقلال لر کوچک بوده و به گفته ی نطنزی « وی ( عزالدین حسین ) دست مغولان و زورگویان را از سر رعیت کوتاه کرد و شرایطی پدید آورد که مردم آسوده خاطر شدند » ( منتخب التواریخ ، ص 63 ) . و این نوشته نطنزی حکایت از آن دارد که تصمیم دولت خاتون مبنی بر واگذاری حکومت لر کوچک به برادرش تدبیری مناسب و کارساز بوده است .

علاوه بر آن علیرغم آن که وی می توانست با نیرنگ ، حیله و اعمال قدرت ، برادرش را بر تخت بنشاند اما برای مشروعیت بخشیدن به حکومت او و نیز برای جلوگیری از اختلافات و نارضایتی های بعدی که احتمالا منجر به جنگ داخلی نیز می شد ، رای مجلس ریش سفیدان لر کوچک را برای انتخاب او ضروری می داند که حاکی از احترام این بانوی لر به تفکر و سیستم شورایی و نیمه دموکراتیک می باشد .

از سوی دیگر ، نفس به حکومت رسیدن یک زن لر در حدود 700 سال پیش و در جامعه ای عشایری و مردسالار حکایت از احترام به حقوق زنان دارد ؛ این احترام بدان حد بوده است که در چنین جامعه ای حتی حق دستیابی یک زن به بالاترین مقام سیاسی – حکومتی را ممکن می سازد . احد رستگار فرد از فعالان فرهنگی لرتبار در این زمینه می نویسد : « هر چند که او نتوانست مدت زیادی قدرت را در دست داشته باشد اما به حکومت رسیدن او نشان از مقام و ارج و حقوق متصور برای زنان ، در جامعه آنروزگاران لرها دارد » .

طولانی ترین حکومت پس از اسلام ، به حکومت رسیدن اولین بانوی ایرانی پس از اسلام ، واگذاری شورایی و نیمه دموکراتیک قدرت از دولت خاتون به برادرش و . . . همگی از نقاط عطف تاریخ و فرهنگ لرستان و مردم لر حکایت دارد که همت و تلاش اهل قلم را می طلبد تا با واکاوی و تحقیق و تدقیق در این برهه ی زمانی ، زوایای مبهمی از تاریخ کهن این دیار پر رمز و راز را بگشایند و برگ های زرین دیگری بر توشه ی افتخارات این قوم بیافزایند .

منابع :

منتخب التواریخ ، معین الدین نطنزی

سده های گمشده ، دکتر پرویز رجبی

اتابکان لر کوچک ، سعادت خودگو

روزنامه شرق ، 24/3/90

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۳۸
مصطفی ستاری


سرتیپ خلبان احمد کشوری

غلامحسین کشوری پدر شهید احمد کشوری جوانی بروجردی بود که به استخدام ژاندارمری درآمده بود و با دختری به نام فاطمه سیلاخوری ازدواج کرده بود. وی به دلیل مأموریتهای متعددی که به او محول می شد هر چند وقت یکبار به جای دیگری منتقل می شد. نهایتاً در کیاکلا واقع در 30 کیلومتری ساری مستقر می شود.در تیرماه ۱۳۳۲، اولین فرزندشان به دنیا می آید. خداوند به آنها پسری عطا می کند. نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان « قناد» بابل گذراند.

پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علیرغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا شد و برای امرار معاش به کشاورزی همت گماشت. از ایمان و قدرت روحی مادرش نیز همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: «احسنت پسرم»، «احسنت»

در دوران تحصیل، شاگردی ممتاز و دارای استعداد فوق العاده بود. به رشته های ورزشی و هنری علاقه مند بود و در بیشتر مسابقه های رشته های هنری نیز شرکت می کرد. یک بار در رشته ی «طراحی» در ایران مقام اول را به دست آورد. در رشته  کشتی نیز درخششی فراوان داشت. در همان دوران نوجوانی به خاطر ایمان سرشار به اسلام از فعالیت های مذهبی غافل نبود.

صدایی پرسوز و حالی پرشور داشت و با صدای خوش خود حال و هوای خاصی به مجالس مذهبی می بخشید. دلباخته  امام حسین علیه السلام بود. در ایام محرم، عاشقانه و بی ریا عزاداری و مرثیه خوانی می کرد. در جستجوی حقیقت و فرهنگ عاشورا و آشنایی با انگیزه  قیام امام حسین علیه السلام و شناساندن علل و انگیزه های نهضت کربلا، تلاش و جدیت فراوانی از خود نشان می داد. معتقد بود که نباید انسان، مسلمان شناسنامه ای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام بود.

شهید کشوری علاوه بر مطالعه  کتاب های درسی، به مطالعه  کتاب های مذهبی و سیاسی علاقه ی فراوانی داشت و درباره  وضعیت سیاسی جهان مطالعه می کرد.

 سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیت های سیاسی زد و با کشیدن طرح ها و نقاشی های سیاسی، ماهیت رژیم را افشا می کرد. پس از اخذ دیپلم، آماده  ورود به دانشگاه شد که به علت فقر مالی و هزینه ی سنگین دانشگاه، از ورود بدان بازماند.

در سال ۱۳۵۱، وارد ارتش (هوانیروز) شد. در طول دوره  آموزش، با استادان خارجی به گونه ای رفتار می کرد که آنها را تحت تأثیر خود قرار می داد.

به خاطر هوش سرشار و استعداد فوق العاده ای که داشت، توانست دوره های آموزش خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.چندی بعد او را به پایگاه کرمانشاه منتقل شد. او با درجۀ ستوان دومی و به خاطر درستکاری مسئول خرید پست مهندسی شد.

عبادت و راز و نیاز او دیدنی و تماشایی بود، شب ها با صوت زیبا و دلنشین خود قرآن تلاوت می کرد و رابطه  خود را با خدای خویش مستحکم تر می نمود. ساده زیستی و پرهیز از تجملات، تواضع رأفت و مهربانی از جمله صفات بارز او بود. در عین حال دشمن سرسخت بی عدالتی و در مقابل ظلم، سرسختانه می ایستاد. به روحانیت علاقه ی زیادی داشت و همواره افسوس می خورد که چرا در کسوت روحانیت نیست. بارها گفته بود که «ای کاش در لباس روحانیت بودم، در آن صورت بهتر می توانستم حرف هایم را بزنم.» علیرغم این که نگهداری و مطالعه کتاب های مذهبی، سیاسی و روشنگر در ارتش آن دوران ممنوع بود، احمد این گونه کتاب ها را مخفیانه نگهداری و در فرصت مقتضی مطالعه می کرد و به همین دلیل چندین بار مورد بازجویی و تهدید قرار گرفت.

برای ترویج روحیه انفاق در بین همکارانش، سعی بسیار می کرد. در اوایل اشتغال به کار در کرمانشاه، پس از شناسایی فقرا و نیازمندان شهر، همراه با تعدادی از همکاران و با کمک افراد خیّر و نیکوکار هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه ای جهت کمک و مساعدت به آنها تشکیل داد.

کشوری، چه قبل از انقلاب و چه پس از آن، به عنوان مجاهد فی سبیل الله برای اعتلای اسلام عزیز و تحقق حکومت الهی، پیوسته تلاش کرد و همگام و همراه با حرکت های توفنده ی ملت، در همه صحنه های انقلاب حضور داشت و بسیاری از شب ها را با چاپ اعلامیه های امام خمینی (قدس سره) به صبح رسانید. شهید در راه دفاع از آرمان های امام عزیز (قدس سره)، چندین بار کتک خورده بود. اما با افتخار از آن یاد می کرد و می گفت:

این باطومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من خوشحالم از این که می توانم قدمی در راه انقلاب بردارم و این توفیق و سعادتی است از سوی پروردگار.

در دوران نسخت وزیری بختیار با چند تن از دوستانش طرح کودتایی را تنظیم کرد و آن را نزد آیت الله پسندیده، برادر امام (قدس سره) برد. قرار شد طرح به استحضار امام (قدس سره) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا شود. اما خوشبختانه باهوشیاری امام (قدس سره) و فداکاری امت انقلابی کشورمان، انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن به پیروزی رسید و نیازی به اجرای طرح مذکور نگردید.

وقتی غایله ی کردستان به راه افتاد، شهید کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، به خود می پیچید.

شهید تیمسار «فلاحی» می گفت:

من شبی برای مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم، هنوز سخنم تمام نشده بود که یکی از صف بیرون آمد و گفت من آماده ام و دیدم خلبان کشوری است. در جنگ از خود شجاعت و لیاقت فراوانی نشان داد و یک بار که خودش به شدت زخمی و به هلیکوپترش نیز آسیب شدید وارد شده بود، توانست با هوشیاری و مهارت، آن را به مقصد برساند.

شهید شیرودی درباره ی او می گوید:«احمد، استاد من بود. زمانی که صدام امریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود:

«وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم.»

او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آنگونه جنگید که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، مأموریت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد، شب ها دیر می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شب ها نماز شب می خواند.

شهید تیمسار «فلاحی» می گوید:«احمد فرشته ای بود در قالب انسان.»

کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت:

«آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار،می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند. او می گفت:

« تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»

وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.

سرانجام روز ۱۵آذر ۱۳۵۹، در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، اما پیروز باز می گشت، در ایلام (منطقه ی میمک –تنگ بینا) مورد حمله ی مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکت های دو فروند میگ عراقی به شدت می سوخت، آن را تا مواضع خودی هدایت کرد و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و به آرزوی دیرینه اش رسید و شربت شهادت را مردانه سرکشید. پیکر پاک او را به تهران انتقال دادند و در مزار شهیدان (بهشت زهرا)، میعادگاه عاشقان الله، به خاک سپردند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۰
مصطفی ستاری