میر نوروز ( بزرگان لر )
میر نوروز
بدون شک پس از بابا طاهر (و شاید هم قبل از او) مشهور ترین وبزرگترین شاعر لر زبانی است که اشعارش نه تنها در میان لرهای کوچک در لرستان بلکه با اندکی تغییر تک بیتی های او در موسیقی و زبان لرگپه(بختیاری ) نیز راه یافته است.
میر نوروز از سران طایفه میر و اعقاب شاهوردیخان بوده است. شاهوردیخان، دو قرن قبل از لطفعلیخان زند، در عهد سلطنت شاه طهماسب دوم مقارن هجوم افغانیها و ظهور نادرشاه افشار (حدود 300سال پیش) میزیسته و تاریخ تولدش آنگونه که خود میر نوشته، سال 1133هجری قمری است ( 294 سال قبل). زادگاه میر منطقه «جایدر» در «پل دختر» لرستان است. او بعد از سیر و سیاحتها در لرستان و خوزستان و شیراز، در دهلران چهره در نقاب خاک می کشد .
از اشعار میر نوروز چنین استنباط می شود که میر نوروز صدایی گیرا و رسا داشته و اهل کوهنوردی و شکار بوده است و نیز چهره ای جذاب داشته است .او به شیراز سفر می کند و در انجا ازدواج می کند اما پس از مدتی دچار ناراحتی معده شده و چون مداوای پزشکان موثر نمی شود، در آخرین لحظات بیاد می آورد که چند دانه بلوط از لرستان با خود آورده ، میر با کوبیدن بلوط ها و خوردن انها بلافاصله مداوا و لذا یاد دیار و وطن مادری خود می کند، زنش را طلاق می دهد و روانه لرستان می شود:
همونی بلی ، رنجه کی عسگری ساز بهتره دو شال و نال شهر شیراز
میر نوروز دل سپرده عشقی بنام «شیرین» می شود ولی خانواده معشوق بدلیل فقر میر نوروز به وی جواب منفی می دهند، اما دو دلداده باهم عهد می بندند تا بجز با هم به ازدواج با دیگری تن درندهند . خانواده شیرین به سوی دهلران می روند و میر نیز بعد از مدتی از جایدر پلدختر و چگنی به سوی محال بالاگریوه رهسپار می شود ،چون از طریق آبدانان نمی تواند به دهلران برسد، راه گرمسیر را پیش گرفته و از طریق حسینیه صالح آباد به دهلران می رسد و با گذشت چند سال بالاخره موافقت خانواده شیرین با ازدواج را جلب می کند و این دو بالاخره پس از سالها دوری بنا به عهد و قولی که با همدیگر گذاشته اند بهم می رسند. شیرین نسبت به شوهرش، میر نقشی بسیار مهم، وفادار و مهربانه را ایفا می کند بگونه ای که زوایه دید زیبا و جذاب میر نوروز بر زن مرهون و مدیون وفاداری و مهربانی شیرین می گردد. مجموعه اشعار باقی مانده از میر نوروز به سه دسته تقسیم شده اند:1-اشعار فارسی 2- اشعار لری 3- تک بیتی های لری
میرنوروز، شوریدهای دلسوخته:
میرنوروز از شاعرانی است که در عرصهی تکامل شعر لری تاثیر بهسزای داشتهاست. شعر این سراینده توانا و نیز آهنگ معروف (میرنوروز) با تمایل و ذوق مردم آمیخته شده و همه او را دوست میدارند وبا علاقهی تام و تمام میخوانند و آهنگ دلنوازش را با دقت گوش میدهند:
دِینکم دِ گردنت چی سنگ دِ او رو
هر که هاستت رو بهاش ار کافری بو
معنی: (گناهم همچون سنگ کف رودخانه بر گردنت/کسی را که نسبت به تو علاقه دارد دوست بدار هر چند کافر باشد.)
میر نوروز با توجه به تاثیرو شایستگیاش در عرصهی گسترش علم و دانش بسیار مورد توجه فرهنگ دوستان این مرز و بوم قرار گرفت تا جاییکه در معرفی و شناخت زبان و ادبیات غنی لرستان به دنیای فرهنگ دوستان این مرز و بوم از هیچ کوششی فرو گذار نبوده و بر این باوریم که سروده های میر نوروز این شایستگی را دارند که در این امر مهم پیشگام شوند میرنوروز از جهات دیگر نیز بر سایر شعرای لر مقدم میباشد که مهمترین آن وجود سه گونه شعر (پارسی، ملمع و لری) میباشد که امید داریم خوانندگان و کسانی که در حوزهی ادبیات عامیانه لرستان پیشقدم هستند، به این سبک ادبیات آشنا شوند تا کم کم از پارسی به ترکیبی از لری و پارسی روی آوردند که برای مطالعه و استفاده از اشعار بسیار نغز و شیوای لکی که اساس ادبیات اصیل لرستان را تشکیل میدهد، آماده سازیم.
در مورد میرنوروز آنچه لازم است بدانیم از اشعارش استنباط میشود؛ او مدتها مشغول فرا گرفتن علوم دینی، فلسفی و قسمت مهمی از معلومات متداوله عربی و پارسی بوده و در این امر به نوعی پیش رفته بود که اکنون درک مفاهیم اشعار توحیدی و گفتاری (معراجیه) ایشان بدون مراجه و استعانت از قرآن مجید و تفاسیر و کتب فلسفه امکان پذیر نمیباشد و آن قسمت از اشعاری که سروده چنان پر مغز و عمیقاند که از پیروان سبک خراسانی نظایر آن را شاید فقط در آثار ناصرخسرو و خاقانی بتوان یافت. از نظر بیان مفاهیم عشقی، صحنهآرایی و طنز و کنایه اشعار میرنوروز از شیوهی سهل و ممتنع نظامی نیز متاثر بوده است.این سرایندهی ارجمند لرستانی با سه شیوه (خراسانی، عراقی و هندی) آشنایی کامل داشته و سخن گفتهاست.
میر جدا از مذهب و تعصب و تعبد که تا سر حد کمال رفته شخصیت دیگری نیز داشته که مشحون از احساسات سرکش یک موجود لاابالی عاشق پیشه با همه طغیان غرایز نفسانی است بهطوریکه آرامش، آزادی و صبر و قرار به دست همان تمایلات عنان گسیخته داده؛ سفرها کرده، رنجها برده و بیچارگی به خود دیده که تحمل آن برای هر کس مقدور نبوده است. بنابر روایات، میرنوروز از اعقاب شاهوردیخان فرمانروای مقتدر لرستان در دوران سلطنت شاهعباس کبیر است و نیز بنابر قرائن وی در عهد سلطنت شاه تهماسب دوم مقارن هجوم افاغنه و ظهور (نادرشاه افشار) میزیسته. از اینکه زندگی او در زمان حکومت (قزلباش) بوده است تردید نمیتوان کرد، زیرا خود گوید:
تن برهنه در بن غاری چو خفاش
بهتره ز دیدن روی قزلباش
و با این بیت مسئله زندگی وی حل میشود:
نو بهاری فصل گرما اومام وِ دنیا
چارشمه سوری، بیست هشتم ما
یکصدوسی سه از بعد هزاری
بگذرد بر من بهسختی روزگاری
از سیاق اشعار فوق و همچین ابیات دردناکی که این شاعر شوریده ضمن گِله از روزگار در مورد مامورین و عاملان دولت سروده نیز یک دوران تاریک و ظالم از تاریخ سیاسی و اجتماعی کشور تداعی میگردد که جز دوران هرج و مرج و خودکامگی اواخر عهد صفویه نمیتواند باشد. میرنوروز دارای صدایی گیرا و رسا بوده است؛ در کوهگردی و صحرانوری و صیدافکنی مهارتی بهسزا داشته و دارای قیافهای جذاب، طبعی منیع و رفیع بوده است. همچین برای جلب کمک اغنیاد اندیشهی خود را بهکار نگرفته و اگرچه مانند همهی صاحبان ذوق و هنر در فشار معیشت بوده، برداشتن دست نیاز را تنها سزاوار خداوند بینیاز دانسته است، ابنای زمان را شریک در سرنوشت خود پنداشته و جز به مقام علم و ادب سر بر هیچ آستانی فرود نیاورده، چون پای در مرز پیری میگذارد این چنین به ترسیم سیما و تجسم حالات خویش میپردازد:
ایسه شوقم سست و ذوقمها نشسته
زه بُرِسه تیرم از صد جا شکسته
عمرکم فرصت پرید از دست چون طیر
چون خیال و خواب بی اصل و سبک سیر
برف پیری ریخته بر قله فَرق
روزگار نوجوانی رفت چون برق
خلاصه تمام مراحل و فراز و نشیبها روزگار را چنان استادانه ترسیم کرده که حق مطلب را ادا نموده است. بهطوریکه میدانیم زادگاه میر، «جایدر» بوده لکن در دهلران چشم از جهان پوشیده و در همانجا هم به خاک رفته است.
میرنوروز، سیروسفر و عشق ناکام در چگنی:
میرنوروز همواره در لرستان به سیر و سیاحت میپرداخته، در سفری که به چگنی داشته، سراب ناوهکش موجب چنان حال خوشی در او میشود که مجلس بزمی با تنی چند از یاران موافق در آنجا برپا میکند و لب به سخن میگشاید با این شعر:
سَر سراوکه نایکش کولا بونی
مشک شیراز بزنی و دوس بخنی
پس از چند روز اقامت و حال خوش در سراب ناوهکش به روستای رک رک میرود، دیدن زنان زیبا روی آنجا و دختران قشنگ آهو چشم شاعر را سخت شیفته و شوریده حال میکند.
مردمونه هِلخو دِ رکرکونه
ساوه شو برز و بلن کولا رمونه
با زحمت فراوان با یکی از آنها ملاقات و سوز دلش را بیان میکند ولی زن دم از عفت میزند و او را از خود میراند. و این موضوع خاطرش را میرنجاند و به کلی خاک چگنی را ترک کرده میگوید:
مردمونه هِِل خو دِ چگنی نی
ساوه شون برز و ریشون دیینی نی
بزرگترین و عمیقترین عشق میرنوروز در جایدر اتفاق میافتد، در مراجعت از چگنی سری به خرمآباد زده و مناظر زیبا و چشمنواز اثری عمیق در وی میگذارد و از طرز برخورد جوانان لذت میبرد:
خُرموه خرم دِله جاکه لرونه
هرکجا لر بچیه شیرین زبونه
یک وقت متوجه میشود فصل زمستان فرا رسیده و بیم انسداد راهها میرود
میترسم ای کویانه برفی بشینه
باد و بوران وِرکنه، کس کس نوینه
معنی: (میترسم که کوهها را برف بگیرد و باد و بوران وضعی پیش بیاورد که کس کس را نتواند ببیند.)
سرانجام معشوقهاش رهسپار دهلران میشود. میر چشم به راه اوست.
بارلاها برسو درمون دردم
پیشوازش بکنم، دورش بگردم
معنی: (خداوندا درمان درد مرا برسان، به استقبالش بروم، دورش بگردم.)
شوکه مووه دِ خیالت میزنم دم
روز کِه آیه نی دیارت، کشتمه غم
معنی: ( همه شب از خیالت دم میزنم، روز که میشود پیدایت نیست و این غم مرا کشته)
تا اینکه میر بهناچار رهسپار دهلران میشود.
ای دله سی دهلرو هی میزنی زار
یه تونو یه دهلرو یه دیین یار
معنی: (ای دلی که برای دهلران همیشه زار میزنی، اینک تو و دهلران و دیدار دلدار تو)
خوشبختانه میرنوروز پس از مدتی موافقت والدین دختر را جلب و ازدواج صورت میگیرد. این زن نسبت به شوهرش بسیار مهربان و وفادار بوده و همین زن نیک سیرت، باعث ایجاد یک تحول فکری و روحی در او میشود و نقشی سازنده داشته. روزی عدهای از عاملان دولت وارد شهر میشوند، در این موقع میرنوروز زن خود را میبیند با عدهای از زنان، چون از چشم بد ماموران بیمناک است خطاب به زن خود فریاد میزند:
کوگ کوهساری باز اوما و نخجیر
اَر وفاداری کنج خلوتی بیر
معنی: (ای کبک کوهسار، باز به شکارت کمین کرده است/اگر نسبت به من وفادار ماندهای خود را به گوشهی خلوتی برسان)
زن فورا متوجه و بلافاصله پاسخ میدهد:
هم وفا دارم، قی بسته وَفاتِم
ار روی وِ جهنم خوم دِ نِهاتِم
معنی: (من به تو وفادار و کمر وفاداری را محکم بستهام / اگر به جهنم هم بروی من جلودارتم)
«اینچنین است غیرت و تعصب مردان لر و در مقابل پایبندی و عهد زنان لر»
اشعار پارسی و ترانههای عاشقانهی میرنوروز:
اشعار پارسی میرنوروز دارای ارزش ادبی و تک بیتهای لری او نیز دقیق، شیرین و دارای ویژگیهای محلی میباشد که غالبا از سوزهای عاشقانه حکایت میکند و نشان دهنده درون پر جوش و خروش ملتهب اوست. همین اشعار غنایی میر است که با غالبی دلچسب آهنگ روح پرور (علیدوستی) را بهوجود آورده که هنوز دلها و روحهای بیقرار هر لرستانی را جلا میدهد و عاشقانه این آهنگها را میشنوند و دوست میدارند. امید است که لرستانهای با ذوق و هنر دوست قدر بدانند فرهنگ و پیشینهی تاریخی خود را و بیشتر بشناسند شخصیتهای فرهیختهی این دیار کهن را، باشد که همیشهی ایام خرم دل باشید.
نمونهای از ترانههای لری میرنوروز:
ایمرو خال دِ لوی کرده کواوم
نمنه هوش دِ سرم مال خراوم
معنی: (امروز با آن خالی که بر لب دارد، دلم را کباب کرده/ هوش از سرم رفته و خانه خراب شدهام)
ار هزار حور و پری بیا وِ چنگم
دین و دنیام هی تونی تو های وِ تنگم
معنی: ( اگر هزاران حور و پری به چنگم افتد/ دین و دنیای من تو هستی، تو در فکر منی)
ای دِله سی دهلرو هی میزنی زار
یه تونو یه دهلرو یه دیین یار
معنی: ( ای دلی که برای دهلران همواره زار میزنی/ این تو و این دهلران و این هم دیدار دلدار)
ار بوی وِ ارمنی میام وِ دینت
خوم وِ صیقه چتریاکه نازنینت
معنی: ( اگر تو ارمنی بشوی دینت را قبول میکنم/ خودم تصدق چتر زلفانت میشوم)
بارلاها برسون او سفریمه
قِه باریک، بالا بلن، زلف قجریمه
معنی: (خداوندا آن مسافر مرا برسان
آن کمر باریک، بلند بالا و زلف قجری)
پَر جومت تَش گِرت وری نسوزی
هم ماهی، هم افتووی، هم زل روزی
معنی: (گوشه پیراهنت آتش گرفته برخیز و مواظب باش / تو هم ماه، هم آفتاب و هم ستاره سحری هستی)
گفت وگوی میرنوروز با درخت کهن سال
روزی میرنوروز همراه با دو تن از دوستانش از آبدانان به سوی دهلران از مکانی بنام «ته له دوول » (محلی واقع در ارتفاعات شمال دهلران) عبور می کردند که درخت کهنسالی نظر میرنوروز را جلب می کند. میر فی البداهه درخت را خطاب قرار داده و از زبان درخت نیز خود پاسخ می دهد تا مثنوی بلند لری ای متضمن ذکر وقایع تاریخی و باستانی ایران از زبان میرنوروز شکل می گیرد . امروزه متاسفانه از آن مثنوی بلند گفتگوی میرنوروز با درخت کهنسال فقط چند بیت زیر باقی مانده است :
از قضا سه نَفِر هر سِک پیاده
(از قضا سه نفر هر سه پیاده)
امرو دِ ته له دوول ره مو فتاده
(امروز راهمون از ته له دوول افتاده)
دِ نظر افتاده دییم پیره داری
(از نظر افتاده دیدم درختی کهن سال)
.............................
گوتمش ای پیر دار ای پیر پُر جه ور
(گفتمش ای درخت پیر ای پیر گرانمایه)
تو خَوَر داری زه روز گوور ز گه ور
(تو خبر داری ز روز گورستان گبران)
....
ز ایام حضرت نوح پیره دار بیمه
(از زمان حضرت نوح درختی پیر بودم)
ز روزگار رستم زال پیره دار بیمه
(ز روزگار رستم زال درختی پیر بودم)
مه درخت پایه تخت کی قبادم
(من درخت پایتخت کی قبادم)
طلسم خینه سیاوش ها وه یادم
(طلسم خون سیاوش هست بیادم)
مه درخت پایه تخته بهرام ِ گورِم
(من درخت پیر پایتخت بهرام گورم)
ایسه بیمه جای مار و مه له موورم
(الان پناهگاه مار و لانه موریانه ام)
میرنوروز و پل کرو دختر
روزی از تقدیر این گردنده دولاب
شد بدولابچی گذارم بر لب آب
کهنه پیلی دیدم از ایام پیشی
سال آن با زال گردون کرده خویشی
بانگ رعد از رفعتش آواز زنگی
در ستونش بیستون یک پاره سنگی
در مساحت عرضش از عرض زمین بیش
گشته خط استوا از پهلویش ریش
مانده در جنبش کّوّر بام جهانی
در مقابل همچو دیوار خرابی
با وجود محکمی در عرض و طولش
کرده ویران دور چرخ بلفصولش
پایه اش از دور چرخ زشت آهنگ
واژگونه ریخته سنگش دو فرسنگ
سنگ و گچ از همدگر گردیده بیزار
همچو مهره پشت پیران سست و بیخار
باره بامی که میزد بر فلک دوش
از ثریا تا ثری گشت هماغوش
در حقیقت کردم از سنگش سئوالی
کاین بنا با سال گردون است حالی
صاحب اقبال که بانی این بنا بی
از کیان بی از کجا بی از چه جا بی؟
این همه مال این همه گنج این همه کار
برد در کار و تو گشتی باز بیکار
رنج او ضایع شد و مالش تلف شد
یادگار نام او هم ناخلف شد
شد ز غیرت هر شکافش یک دهانی
در جوابم یافت هر سنگی زبانی
گفت ای غافل ز خود سرسام مدهوش
یک زمان بر حال و احوالم بده گوش
چونکه شاپور از غرور پادشاهی
می نمود از قیصر رم باج خواهی
خود به مرسولی روان شد جانب روم
تا به بند آمد زبخت و طالع شوم
چرمه ای از خام خر اندر تنش کرد
حلقه آهن بدور گردنش کرد
تختش از خاک آفتابش تاج سر شد
پوستین دولتش از چرم خر شد
چونکه او از خسرو اییران بری شد
شهر شوشتر پای تخت قیصری شد
بعد سالی کرد اقبالش رسائی
دخت قیصر دادش از زندان رهائی
در جزای خام خر آن شاه عادل
گفت سارم چل منار و چار صد پل
اول این عالی بنا را کرد بنیاد
تا به او جم سرکشید و گشتم آباد
از سکندر صولتان دارانِژادان
جمع گشتی زیر سقفم با مدادان
تا ز یمن آن دوشاه آسمان جاه
کار من شد ساخته یک سال و شش ماه
چند سالی معبر خلق جهان بیم
شاهراه صیدگاه حروان بیم
بعد از آن در دولت نوشیروانی
پیریم را داد او از نو جوانی
در زمان هرمز و بهرام چوبین
باز من بودم خراج چین و ماچین
بوده ام در عهد خسرو نیز معمور
تاشد از آتش پرستی آتشش کور
سعد وقاص آمد و بر من گذر کرد
خوان و آتشخوانه را زیر و زبر کرد
شد لوای دولت اسلام مرفوع
رایت بخت کیانی گشت مقطوع
بعد چندی صاحب من غزنوی بود
این رواق کهنه را از نو نوی بود
دیده ام هم روزگار سنجری را
دل نوازی و رعیت پروری را
مخبرم از حال بد فرجام چنگیز
تا چه کرد آن ظالم بی باک خونریز
یادم آمد هم از اوصاف هلاکو
کو کجا رفت و کجا بود و کجا کو؟
کر شدی گوشم ز بانگ طبل تیمور
ناله می خیزد ز سقفم همچو سنتور
عاقبت از گردش این دهر خونخوار
شد خرابی در پی طاقم نمودار
پایه بی طاقت شد از حمالی طاق
آیه هذا فراقم خواند آفاق
شد مرورم بر مرورموج این آب
چون فلاخن سنگ پایم گشت بی تاب
حال هر خاکی به خاک ، آخر همین است
کل شیٍ یرجع الاصل این چنین است
چون کند دوران یمن این بی وفائی
تو چنین حیران و سرگردان چرائی
چون نداری در جواب من جوابی
از جواب من بگیر از خود حسابی
من ز سنگ و گچ شدم پیوسته با هم
تو ز خاک و خلط و خون گشتی مجسم
گه به زلف و خال ، بندی دل چو مستان
می پرستی صورتی چون بت پرستان
گه خیال زن کنی گه فکر فرزند
گه تجارت می کنی گه این چند و آن چند
گه کنی یک بنده ای را بندگی سخت
تا دو دینارت دهد یک روز و یک وقت
گر سلیمان و تهمتن گردی از زور
عاقبت در گور خواهد خوردنت مور
چون درآید از درت پیک اجل تند
دست و پا مفلوج گردد دیده ها کند
این همه فکر محالت گشته باطل
مال تو گر گنج قارون شد چه حاصل
گر خدا خواهد از این راه پر از چاه
بیژن طبعم رساند در صف شاه
بشکنم این لشکر حرص و هوی را
تا ببوسم خاک پاک کربلا را
میر نوروز ار تورا عقلی دِ سر هِه
جایدرجای تونی جای دگرهِه
.......
پیامی به معشوق
شبروی کن قاصدا صبح از خیالم
زی مقام با جلال مه جمالم
وش بگو عمر دوباره زندگانی
پیریم از نو دوباره نوجوانی
دلبرم، دلخوش کنم، دنیا و دینم
جان شیرینم ، عزیزم ، نازنینم
نور دیده ، قوت جان ، درمان دردم
مرهم ریش و شفای رنگ زردم
کس موینم ، کس مپرسم ، کس مدارم
مونس و هم صحبت شبهای تارم
خوش ادا ، خوش ذوق دایم ، خوش دماغم
روز رفیقم ، در شب تار ، شب چراغم
غنچه نشکفته ، سیب نو رسیده
آهوی بی هیهوی چینی چریده
آنکسی کز لطف حسنش کرده در کار
شام گیسوی دو زلف ماه رخسار
عارضش را کرده از مجموعه ساز
مستی و خراب و خمار و شوخی ناز
کرده جوزستانی اندر حقه ظرف
قندلب ، شهد دهان ، شیرینی حرف
یک جهان آراسته از ناز و از نوش
روز رخ ، مهر جبین ، صبح بناگوش
صد گره بر سنبلان زد بر سر هم
بند بست و پیچ و تاب حلقه خم
داده گلزار رخش را آب شبنم
آب و آتش هر دو را ضم کرد با هم
آفریده مخزنی بر معدن جان
لعل لب ، درج دهان ، در سخندان
عارضش را از عرق بنوشته منشور
سوره نور ، آیه نور و علی نور
جنتی آراسته از لطف و احسان
باغ و راغ و خط و خال و نار بستان
در نگارستان حسنش بسته آیین
شهر چین ، بازار چین ، بتخانه چین
قامتش دارد نشانی از گل اندام
صفحه رخساره اش از نقره خام
صفحه رخساره اش از سیم ساده
لام الفلائی بر آن ترتیب داده
گر نعیم جنتم بخشد خداوند
جز بدیدارش نیم یک لحظه خرسند
ور بیارن یوسف مصری به بازار
نیستم جز جان شیرین را خریدار
نازنینا تا به کی این بی وفائی
این چنین با ما زنی دم از جدائی
آن مصور کاین چنین صورتگری خواست
هر چه شیرین بود و نیکو بر تو پرداخت
هم نشینم نیست جز فکر و خیالت
نیست در دل آرزوئی جز وصالت
شو همه شو ز خیالت می زنم دم
روز میایه نی دیارت ، کشتمه غم
زین جدائی جان ز تن جوید جدائی
نیست جان را با جدائی آشنائی
لشگر غم ریخت ، خیل شادی اشکست
دل چو بیمار ان شدش آبادی از دست
آن چنان هوش از سر و جان از تنم شد
همچو مجنون ، دشت و هامون مسکنم شد
خلق منفور از بیان الکنم شد
خون بدل از این جهان پر فنم شد
عاجز و خوار و گران بار و نزارم
دلخورم ، بی طاقتم ، بی اختیارم
کو حکیم حاذق و کو محرم راز
کو انیس صادق و کو مرهم ناز
مرهم صبری نهد بر قلب ایوب
بخشد از بوئی جلای چشم یعقوب